۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

دستورها و مساله های علمی اسلام درباره حیوانها

دستورها و مساله های علمی اسلام درباره حیوانها از جمله سید بودن گاو که توسط الی عنوان شده است



دراحکام حیوانات




حلیۀ المتقین- باب سیزدهم- فصل هشتم

-- از حضرت امام موسی کاظم (ع) در حدیث معتبر منقول است که دوازده صنف حیوانند که از جانب خداوند مسخ شده اند. پس فیل، پادشاهی بود که زنا و لواط میکرد . و خرس عرب بادیه نشینی بود که دیّوثی میکرد. و خرگوش زنی بود که هم به شوهر خود خیانت میکرد و هم غسل حیض و جنابت نمیکرد. و شب پره خرمای مردم را میدزدید.

و میمون و خوک جماعتی بودند از بنی اسرائیل که در روز شنبه ماهی شکار میکردند. و سوسمار و چلپا سه گروهی دیگر بودند از بنی اسرائیل که در زمان حضرت موسی (ع) به مائده آسمانی ایمان نیاوردند و مسخ شدند، پس گروهی از ایشان به دریا رفتند و گروه دیگر به صحرا. و عقرب مرد سخن چینی بود. و زنبور قصابی بود که از ترازو دزدی میکرد. و کرگدن مردی بود که مردم با او عمل قبیح میکردند.



حلیۀ المتقین- باب دوازدهم- فصل نهم

-- حضرت امام حسین (ع) فرمود که هر پرنده ای و چهارپائی بیانی دارد. دراج میگوید: « الرحمن علی العرش استوی» .

و خروس میگوید: خدا را فراموش مکن. و شاهین میگوید: « سبحان الله حقآحقا». و کلاغ میگوید: « ای روزی دهنده بفرست مرا روزی حلال. و اردک میگوید: ای خداوند من گناهکار را ببخش و بیامرز! و بلبل میگوید« لااله الا الله حقآ حقا».


و فاخته میگوید: « یا واحد یا احد یا فرد یا صمد». و سبزه میگوید: مولای من مرا آزاد کن از آتش جهنم. و پرستوک سوره حمد میخواند. و بزغاله میگوید که خدایا مرگ چه زود به من رسید در حالیکه گناهم سنگین و بسیار است(!). و یوز میگوید: « یا عزیز یا جبار یا متکبر یاالله». و شتر میگوید که منزه است پروردگار.


و شغال میگوید واویلا بر گناهکاری که در گناه خود مصر باشد! و سگ میگوید بس است معصیت بدرگاه خدا. و خرگوش میگوید هلاک نکن مرا ای خدا تا حمد تو گویم. و روباه میگوید دنیا دار فریب است. و کرگدن میگوید بفریادم برس که هلاک میشوم و عقرب میگوید که بدن چیز بدی است. و بدرستی که همه خلایق اینطور تسبیح میگویند.



حلیۀ المتقین- باب دوازدهم- فصول هشتم و نهم

-- در حدیث معتبر از حضرت امیرالمؤمنین (ع) منقول است که یکی از ملائک حامل عرش بصورت گاو است، پس گاو سید حیوانات است. و چون بنی اسرائیل گوساله پرستیدند آن ملکی که بصورت گاو است از شرم سر به زیر افکند و باین سبب هر گاوی چنین شده است که از شرم نگاه بجانب آسمان نمیکند.


-- از حضرت صادق (ع) روایت است که چون نمرود آتش برای سوزاندن حضرت ابراهیم علیه السلام افروخت جانوران از خدا رخصت طلبیدند که آب بر آتش بریزند. حقتعالی هیچیک را رخصت نداد بغیر از وزغ را. پس دو ثلث آن در آتش سوخت و یک ثلث آن باقی ماند.
وصرد که مرغی است که سر بزرگی دارد و گنجشگ را شکار میکند راهنمای حضرت آدم علیه السلام بود از بلاد سراندیب تا بلاد جده، به مدت یکماه.

و اما پرستوک، گردیدن آن در هوا برای تاسف و اندوهی است که بر مظلومیت اهل بیت رسالت پناه دارد و تسبیحش خواندن سوره حمد است و در آخر خوانندگی میگوید« ولا الضالین» .


-- در چند حدیثی از حضرت صادق (ع) منقول است که چون جناب امام حسین (ع) را شهید کردند جغد در روزها پیدانمیشود و در شب ظاهر میشود، و پیوسته روزها روزه میگیرد و چون شب میشود افطار میکند و پیوسته ناله و گریه میکند بر جناب امام حسین (ع) تا صبح.



حلیۀ المتقین- باب دوازدهم- فصول سوم، هفتم، هشتم و نهم

-- در حدیث معتبر از حضرت امیرالمؤمنین (ع) منقول است که حضرت رسول الله (ص) مرا به مدینه فرستاد تا در آنجا سگها را بکشم.


-- و از حضرت رسول الله (ص) منقول است که جبرئیل گفت ما گروه ملائکه در خانه ای داخل نمیشویم که در آنجا سگ باشد یا ظرفی باشد که در آن بول کنند.

و در حدیث معتبر منقول است که فاخته ای در خانه امام محمد باقر (ع) خوانندگی میکرد. فرمود که میدانید چه میگوید؟ گفتند نه! فرمود: به زبان عربی میگوید فقدتکم فقدتکم، یعنی نیست شوید نیست شوید. پس فرمود ما این ملعون را دفع میکنیم پیش از آنکه ما را دفع کند. پس فرمود که آنرا کشتند.


-- در حدیث موثق از حضرت صادق (ع) منقول است که سگی که سیاه یکرنگ باشد یا سفید یکرنگ یا سرخ یکرنگ از طایفه جن است، و سگهای ابلغ مسخ شده اند از جن و انس.


و فرمود که هیچکس نیست که سگی در خانه نگاه دارد مگر آنکه از ثواب اعمالش روزی یک قیراط کن شود.


-- حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرمود که سگهائی که تمام بدنشان سیاه است از طایفه جنیان هستند.


و فرمود که اردک گاومیش مرغان است چون لجن میخورد، و مرغ خانگی خوک مرغان است زیرا که فضله آدمی میخورد، و دراج حبشی مرغان است.


-- در حدیث معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که باکی نیست به کشتن مورچه ، خواه آزارت بکند و خواه نکند.


-- و از حضرت امام رضا (ع) در حدیث معتبر منقول است که در هر بال هدهد به زبان سریانی نوشته است که آل محمد بهترین خلایق هستند.




حلیۀالمتقین- باب دوازدهم- فصول ششم و هشتم-باب سیزدهم- فصل هشتم

-- حضرت علی بن الحسین (ع) فرمود که آن کاکل که بر سر هوجه است از دست مالیدن حضرت سلیمان بهم رسیده است، زیرا که روزی هوجه نری خواست با ماده خود جمع شود و ماده مضایقه میکرد. نر گفت که میخواهم فرزندی بهم رسد که خدا را یاد کند! پس ماده راضی شد.


چون نزدیک شد که جوجه را بیرون بیاورد ناگاه دیدند که حضرت سلیمان (ع) با لشکرش میایند و مرغان بر سرش سایه افکندند. پس ماده ملخی برای جوجه خود پنهان کرده بود و نر خرمائی پنهان کرده بود. آن دو را بنزد حضرت سلیمان آوردند و او هدیه ایشان را قبول نمود و لشکر خود را از جانب تخم ایشان بجانب دیگر روانه گردانید و دست بر ایشان مالید پس باین سبب آن کاکل بر سر ایشان بهم رسید.


-- حضرت امام رضا (ع) فرمود که باکی نیست شب مرغان را از آشیانه گرفتن.

-- و در حدیث است که طاووس یخانی به خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) آمد. حضرت از او پرسیدند که توئی طاووس؟ گفت بلی . حضرت فرمودند که طاووس مرغ شومی است که به ساحت هر گروهی داخل شود ایشان را آواره میکند.


-- و از حضرت امام رضا (ع) در حدیثی معتبر منقول است که جغد در زمان سابق در خانه ها جا میکرد و در وقت طعام خوردن نزدیک سفره میامد و طعام بنزدش میریختند و میخورد.
چون حضرت امام حسین (ع) را شهید کردند از آبادانی بیرون رفت و در خرابه ها و کوهها و صحراها جا گرفت و گفت: بد امتی هستید شما که فرزند پیغمبر خود را میکشید و من ایمن نیستم ار شما که مرا هم بکشید.


-- حضرت یعقوب علیه السلام به فرزند خود گفت: زنا مکن، که مرغی که زنا میکند(!) پرهایش میریزد.


-- از حضرت رسول (ص) منقول است که حیوانات بسیار در خانه نگاه دارید که شیاطین به آنها مشغول شوند و طفلان شما را ضرر نرسانند.


-- از حضرت امام محمد باقر (ع) منقول است که خوب است حیوانات در خانه نگاه داشتن مثل کبوتر و مرغ و بزغاله تا آنکه اطفال جنیان با ایشان بازی کنند و با اطفال شما بازی نکنند.


-- از حضرت صادق (ع) منقول است که کبوتر از مرغان پیغمبران است، و هر خانه ای که در آن کبوتر باشد آفتی از جن به اهل خانه نمیرسد، زیرا که بیخردان اجنه با هم بازی میکنند در آن خانه و متوجه آدمی نمیشوند. و فرمود که کبوتر دعاکرده حضرت نوح علیه السلام است.


-- از داود بن فرقد منقول است که گفت در خانه حضرت صادق (ع) کبوتر را عبی دیدم که بسیار میخواند. حضرت فرمود میدانی این کبوتر چه میگوید؟ گفتم نه. فرمود که نفرین میکند بر قاتلان جناب امام حسین (ع).


-- حضرت صادق (ع) فرمود که جناب امیرالمؤمنین (ع) چاهی کنده بودند. خبر دادند به آن جناب که جنیان سنگ در آن چاه میاندازند. حضرت آمدند بر سر آن چاه و فرمودند : ای قوم جن، دست از این عمل بردارید و گرنه کبوتر در این چاه جا میدهم.


-- حضرت صادق (ع) فرمود که پرستو مرغ ما است، زیرا از اندوه بر مظلومیت اهل بیت رسالت در هوا میگردد و سوره الحمد میخواند، و بدرستی که در آخر هر خوانندگی میگوید «ولا الضالین».




حلیۀ المتقین- باب سیزدهم- فصول دوم، سوم و چهارم

-- حضرت رسول اکرم (ص) فرمودکه سه کس بر یک چهارپا ردیف نشوند که یکی از ایشان ملعون است، و اقرب آن کس است که پیش نشسته است. و نیز منقول است که دیدند شتری راکه باربر پشتش است و پایش بسته است، فرمودند که صاحب این شتر را بگوئید که مراقب خود باشد در روز قیامت که این شتر با او خصومت خواد کرد، و فرمودند که اگر آب بر چهارپا عرضه کنید و او نخورد بر رویش چیزی نزنید، زیرا که تسبیح پروردگار خود میگوید.


-- حضرت رسول اکرم (ص) فرمود که بر کوهان شتری شیطانی نشسته است. پس آنرا نرم کنید با بسم الله گفتن در وقت سوار شدن.

و فرمود که : هر شتری که هفت مرتبه آنرا به حج ببرند و در موقف عرفات حاضر شود البته حقتعالی او را از چهارپایان بهشت گرداند. و در حدیثی پنج مرتبه و در حدیثی هم سه مرتبه وارد شده است.


و نیز آن حضرت (ص) به حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرمود که زینهار سوار مشو بر میثره سرخ که آن از چیزهائی است که شیطان بر آن سوار میشود. و میثره بالش زین است که بر روی جهاز شتر میگذارند.


و نیز از حضرت (ص)منقول است که چون کسی در وقت سوار شدن بسم الله نگوید شیطان ردیف او میشود و به او میگویدکه آرزوهای محال بکن، پس او پیوسته در آرزو است تا پائین آید.


و نیز فرمود که: از میان قطار شتر بدر نروید، زیرا که هیچ قطار شتری نیست مگر آنکه میان هر دو شتر آن یک شیطان هست.

و فرمود که میمنت اسب در سرخ و سیاه و پیشانی سفید است که سه دست و پایش سفید باشد و دست راستش سفیدی نداشته باشد.



حلیۀ المتقین- باب سیزدهم- فصول اول، سوم، چهارم و هشتم

-- حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود که بهترین چهارپایان نزد من الاغ است.


-- حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود که هر گاه چهارپائی در زیر کسی به زمین بخورد و صاحبش از روی غضب به او بگوید « تعست » یعنی هلاک شوی، چهارپا نیز (به عربی فصیح) بدو بگوید « تعس اعصانا للرب » یعنی هلاک شود از ما دو تا هر کدام که نافرمانی پروردگار خود بیشتر کرده است.


-- و به دو سند معتبر از آن حضرت (ع) و از حضرت امام موسی کاظم (ع) منقول است که هر چهارپائی که صاحبش خواهد بر او سوار شود، بگوید « اللهم اجعله لی رحیما » ، یعنی خداوندا او را به من مهربان گردان.


-- و فرمود: آیا شرم نمیکنید که شما بر روی چهارپای خود خوانندگی میکنید و او در زیر شما تسبیح پروردگار خود را میگوید؟


-- و فرمود که : در بینی هر چهارپائی شیطانی هست. پس خواهید آنرا لجام کنید بسم الله بگوئید.


-- و فرمود: هر که اسبی بخرد و نگاه دارد در انتظار خروج ما اهل بیت، حقتعالی روزی او را برساند و آرزوهایش را برآورد.

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

شعار مرگ بر خامنه اي بر در و ديوار شهرها

فضاي نظامي درشهرتهران همچنان ادامه دارد .
خبرنگار آژانس ايران خبر , تهران : از ديروز پنج شنبه 11 تير ایست بازرسی های بسیج در منطقه یک تهران شدید تر شده و از ساعت 23 شب به بعد بسیجی ها حساسيت بيشتري نشان ميدهند ,آنها بدون هیچ بهانه ای تمام خودروها را بازرسی ميكنند چه با خانواده باشند چه آژانس و غیره...


شعار مرگ بر خامنه اي بر در و ديوار شهرها

بنا به خبر دريافتي از تهران دو روز قبل بر روی دیوار بزرگی در خیابان زعفرانیه رو بروی مجموعه تماشاگه راز به صورت بزرگ شعار مرگ بر خامنه اي نوشته شده بود,
روز گذشته نيز در بزرگراه چمران, شمال به جنوب نرسیده به پل مدیریت, بر روی یک بنر بزرگ عکس خامنه اي را با رنگ مشکی به هم ریخته بودند که بلا فاصله این عکس بزرگ به پائین کشیده شد.
طنين الله و اكبر در خيابانهاي تهران

بنا به خبردريافتي در منطقه يك و دو شميرانات و سعادت آباد و تهرانپارس و همچنين دزاشيب و شهرك غرب, مردم با استفاده از بلندگوهاي اكودار هر شب ساعت 22 شعار الله واكبر سر مي دهند و اعتراض خود را نشان ميدهند.

فروش محصولات ایران پویا به کشورهای عربی

فروش محصولات ایران پویا به کشورهای عربی


شرکت ایران پویا ( جنرال استیل) از نظر مالی در وضعیت بسیار بدی قرار داشت و تا مرز ورشکستگی پیش رفته بود ولی به تازگی خبردارشديم که این کارخانه توانسته محصولات خود را به چند کشور عربی مثل عراق ولبنان بفروشد و به نوعی صادر کند, اين شركت به دلیل اینکه محصولاتش بفروش برسد مجبور شده است که با قیمت بسیار پایین محصولات خود را به این کشورها صادر کند.
لازم به ذکر است با این حال که فروش محصولات این شرکت بالا رفته ولی هنوز دست از تعدیل نیرو بر نداشته است و هر چند وقت یک بار به دلیلهای مختلف دست به اخراج کارگر ان میزنند.

تعطيلي كامل دانشگاه سيستان وبلوچستان در آستانه 18 تير

تعطيلي كامل دانشگاه سيستان وبلوچستان در آستانه 18 تير

با توجه به نزديك شدن 18 تير و نارامي هاي اخير دانشگاه سيستان وبلوچستان

مسئولان اين دانشگاه پس از لغو كردن كلاس هاي ترم تابستاني دانشگاه كه قرار بود از 15تير برگزار گردد در اقداماتي غير معمول با بازرسي اتاق به اتاق خوابگاههاي دانشگاهعلي رغم ميل دانشجويان براي حضور در زاهدان و سكونت در خوابگاه حتي برايچند روز و انجام امور درسي و شخصي, دانشجويان را به زور نيرو هاي حراست از اتاق خوابگاه بيرون رانده و درب دانشگاه را بستند.گفتني است رفت و آمد همه افراد به دانشگاه ممنوع و مشروط به شرايطي سخت شده كه اين وضع موجب بروز مشكلاتي براي دانشجويان شده است.

ترس ازاعتراضات دانشجويي در تبريز واقدامات عجيب مسئولين

اعتراضات کارگران پیمانی شرکت شوگا

بنا بر خبردريافتي کارگران پیمانی شوگا روز پنجشنبه 11 تيرماه به حالت اعتراض به اتاق پیمانکاری رفته و در آنجا تجمع کردند.آنها خواستارحل مشکلات و پرداخت حقوق عقب افتاده شان شدند.


ترس ازاعتراضات دانشجويي در تبريز واقدامات عجيب مسئولين

به دلیل ترس از هر گونه اقدام اعتصابی یا تظاهرات اعتراضي از سوی دانشجویان در دانشگاه تبریز, مسولین اين دانشگاه در اقدامی عجیب امتحان هر دانشجويي كه تمام ميشود بلافاصله به خوابگاه وي رفته و از او میخواهند هر چه سریعتر حوابگاه را تخلیه کند و در صورت مخالفت دانشجو وی را تهدید و به زور از خوابگاه خارج می کنند.

راه بندان سياسي !

راه بندان سياسي !

عصر روز پنج شنبه از ساعت 6 تا 8 به نشانه ی اعتراض , گروه زیادی از مردم با خودروهای خود به خیابان ها آمدند و صدای اعتراض خود را با ایجاد راه بندان وحضور در خیابان به گوش سران حکومت رساندند.خیابان آزادی از میدان انقلاب تا نزدیک دانشگاه شریف از ساعت 6 عصر مملو از خودروهایی بود که پشت سرهم خیابان را به تسخیر خود درآورده بودند.پس از آنکه نیروهای نظامی حکومت با باتوم ,اسلحه وچوب وچاقو به جان مردم معترض افتادند ومانع برگزاری تجمع شدند این بار مردم تهران در شیوه ای ابتکاری با آوردن خودروهای خود به خیابان وایجاد راه بندان های سیاسی اعتراض خود را به حکومت نشان دادند.به نظر می رسد ایجاد راه بندان های سیاسی تلاش تازه وموثري برای به زانو درآوردن حکومت ودولت باشد که از سوی مردم تهران در حال شکل گیری است.

کشف مرکز ساماندهی گارد ویژه برای سرکوب مردم

کشف مرکز ساماندهی گارد ویژه برای سرکوب مردم

با پی جویی های خبرنگار آژانس ايران خبر یکی از مراکز اصلی سامان دهی گارد ویژه برای سرکوب اعتراضات مردم شناسایی شد.مرکز راهنمایی ورانندگی تهران بزرگ در طول هفته های اخیر یکی از مراکز اصلی تجمع وسامان دهی گارد ویژه برای سرکوب مردم بود.مرکز راهنمایی ورانندگی تهران با توجه به پوشش اسمی وغلط انداز ونزدیکی به مرکز اصلی تجمعات اعتراضی مردم تهران یعنی میدان انقلاب وخیابان آزادی از سوی نیروهای امنیتی برای چنین امری پیش بینی ودر نظر گرفته شد.این مرکز با توجه به حفاظ های ویژه وظرفیت بالای پذیرش نیروی انسانی وخودرو , محل اسکان وسامان دهی نیروهای گارد ویژه در هفته های اخیر بود.مرکز راهنمایی ورانندگی تهران بزرگ در خیابان آزادی و بعد از تقاطع نواب آزادی در نزدیک ترین فاصله به میدان انقلاب قرار دارد.با توجه به عدم وظیفه ی این نهاد در سرکوب های خیابانی از سوی مقامات برای فریب دادن وگمراهی مردم از این مرکز برای سرکوب استفاده گردید.

اطلاعاتي ها بازاريان را تهديد ميكنند

اطلاعاتي ها بازاريان را تهديد ميكنند
بنا بر خبر دريافتي از خبرنگار آژانس ايران خبر , به دنبال پخش خبر اعتصاب بازاريان تهران و بسته شدن چند مغازه , روز 5شنبه ساعت 13 مامورين اطلاعات و لباس شخصي با تهديد مانع بسته شدن مغازه ها در بازار شدند .


اقدامات مهوع نظام : نصب پرچم به نشانه ی پیروزی!!!
دولت محمود احمدی نژاد در تازه ترین اقدام خود براي قدرتنمايي به مردم و پیروزی ساختگی در انتخابات ریاست جمهوری, در تمامی خیابان ها وچهارراههای مهم پرچم ایران را به نشانه پیروزی خود نصب کرده است.بیشتر تیرهای چراغ برق سطح شهر تهران وبیلبوردهای ویژه شهرداری شاهد نصب پرچم هايي از سوی دولت به نشانه ی پیروزی در انتخابات اخیر است . اين امر موجب نارضايتي مردم است كه نتايج انتخابات را اساسا قبول ندارند ودولت رادولتي نامشروع ميدانند .

اعتراض بازاریان تبریز سرکوب شد

اعتراض بازاریان تبریز سرکوب شد

آژانس ایران خبر: بازریان تبریز مجبور به بازکردن مغازه های خود شدند.خبرنگار آژانس ایران خبر، گفت: بازار کفاشان و طلافروشان که در اعتراض به اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده از ظهر دیروز چهارشنبه بازار را تعطیل کرده بودند، مجبور به باز کردن مغازه ها شدند.بنا بر این گزارش، بازاریان تبریز دلیل اصلی پایان دادن به اعتصاب را تهدید مسئولین ذیربط عنوان کردند.بر اساس این گزارش دیروز پس از تعطیلی بازار کفاشان و طلافروشان تبریز، جلسه ای در سازمان امور مالیاتی تشکیل شد که در نهایت پس از این جلسه عده ای از مقامات شهر وارد مذاکره با بازاریان شده و آنها را متقاعد به پایان دادن به اعتصاب کردند.این گزارش می افزاید: عده ی زیادی از بازاریان نیز اواخر شب گذشته از طرف افراد ناشناس به صورت تلفنی تهدید شدند که درصورت باز نکردن مغازه هایشان با آنان برخورد خواهد شد.گفتنی است از صبح امروز پنجشنبه بیشتر بازاریان با حضور در محل کسب خود به اعتصاب پایان دادند. همچنین تاکنون اطلاع دقیقی از مفاد مذاکرات مسئولین شهر در خصوص کنترل اعتصاب بازار واصل نشده است.

آغاز مبارزات مخفیانه در بندرعباس

آغاز مبارزات مخفیانه در بندرعباس

به گزارش خبرنگار آژانس ایران خبر چند روز پس از سرکوب گسترده مردم و دانشجویان در بندرعباس مردم کم کم به فکر مبارزاتی افتاده اند که با هزینه های پایین تر مثمر ثمر باشد. در حالی که هنوز تعدادی از بازداشتی های خیابان دانشگاه, آزاد نشده اند و دانشجویان آزاد شده دانشگاه هرمزگان نیز بشدت کتک خورده و آسیب دیده اند
خبر های مختلفی از توزیع شبنامه در دانشگاه ها و بعضی نقاط شهر به گوش می رسد. به طور مشخص دانشجویان دانشگاه هرمزگان در خوابگاه ها و محوطه دانشگاه با این کاغذ های فتوکپی شده مواجه شده اند . یکی از ساکنان شهرک های اطراف بندرعباس هم اظهار داشته که دو روز متوالی صبح که از خانه خارج می شده است با این برگه ها که از لای در به خانه به داخل انداخته شده اند مواجه ميگردد .

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

تشديد سركوب در شهرهاي كشور

تشديد سركوب در شهرهاي كشور


به دنبال اعتراضات گسترده مردم و جوانان آزاده در شهرهاي سراسر كشور , جو سركوب و خفقان توسط عوامل مزدور در شهرها تشديد شده و اين عوامل به بهانه هاي واهي به جوانان گيرداده و آنها را دستگير كرده و با خود مي برند , بنا بر خبر دريافتي از خبرنگار آژانس ايران خبر روز گذشته 10 تيرماه ساعت 1330 گشت كلانتري در يكي از خيابانهاي قائمشهر 2 جوان 20 و 21 ساله را به دليل لباس و مدل موهايشان دستگير كرده و باخود برده است .

تجمع مادران در پارك لاله

تجمع مادران در پارك لاله


بنا بر خبردريافتي از خبرنگار آژانس ايران خبر , روز گذشته چهارشنبه 10 تيرماه , ساعت 1930 , حدود 100 نفر از مادران شهدا و بازداشتيان درگيري هاي اخير در پارك لاله تجمع كردند .
اين مادران داغدار با در دست داشتن عكس شهدا شعارمي دادند : برادر شهيدم , راهت ادامه دارد .اين تجمع با دخالت نيروي انتظامي و ماموران و توهين آنها به مادران شهدا خاتمه يافت و متفرق شد .

در سكوت زندان اوين چه چيزي در حال وقوع است؟

در سكوت زندان اوين چه چيزي در حال وقوع است؟
«27ژوئن 2009 - هيچ چيز و هيچ كس از زندان اوين بيرون نميآيد. ايرانيها جلو دروازه زندان به صف شدهاند و دنبال يك اسم هستند, دنبال خويشاونداني ميگردند كه از آنها هيچ خبري ندارند. همين جستجوي نااميدانه در تمام شهرهاي كشور تكرار ميشود. ليست 700 اسمي كه در ورودي زندان اوين نصب شده است تكميل نيست. خانوادهها به شكل سيستماتيك از حق ملاقات با عزيزان مفقود شده خود منع ميگردند. دربها بسته است. حدود 150 وكيل ايراني روز 22 ژوئن از مقامات خواهان آزادي بازداشت شدگان و دست كم حق دسترسي زندانيان به وكلاي خود شدند. خويشاوندان خبرنگارهاي دستگير شده توسط ادارههاي مختلف به اين طرف و آن طرف ارجاع داده ميشوند (are pushed from pillar to post). ”خير, او اينجا نيست. برويد آنجا.“ و به محض رسيدن به محلي كه گفته شده بود دوباره به همان نقطه شروع فرستاده ميشوند.خبرنگاران بدون مرز گفت, ”خانواده صدها ايراني زنداني شده در زندان اوين حق دارند عزيزان خود را ببينند و در مورد دليل دستگيري آنها مطلع شوند.
خصوصاً افرادي كه در بند 209 نگهداري ميشوند در معرض خطر قرار دارند. ما از مقامات ايراني مصرانه ميخواهيم كه اجازه بدهد نمايندگان رسانههاي خارجي و سازمانهاي حقوق بشري, همانطور كه در سال 2006 اجازه يافتند, از زندان بازديد كنند.“...اين سازمان افزود, ”زندان اوين, مانند استاديوم فوتبال سانتدايگوي شيلي در سال 1973, به يك مركز بازداشتگاه خونين تيديل شده است كه در آن رفتار خودسرانه صورت ميگيرد. ما از جامعه جهاني مصرانه ميخواهيم كه حداكثر تلاش خود را براي شكستن سكوت حاكم بر زندانيان عقايد در زندان اوين بكار گيرد,“ و روي اين موضوع انگشت گذاشت كه 26ژوئن ”روز جهاني عليه شكنجه“ است...
خبرنگاران بدون مرز

وحشت مزدوران حكومتي از هر تجمعي

وحشت مزدوران حكومتي از هر تجمعي

خبرنگار آژانس ايران خبر , تهران :

روز چهارشنبه ساعت 20 و22 یک گشت لند كروز مشکی در حال گشت زنی در خیابان رشید تهرانپارس از پشت بلند گو با صداي گوشخراش و بالحن تهديد كننده به همه خانواده هايي كه براي صرف شام به بيرون آمده بودند تذكر ميداد كه سريع متفرق بشوند واگر متفرق نشوند دستگير خواهند شد . همچنين از پشت بلند گو به زناني كه از نظر آنها بدحجاب بودند گير ميدادند و تذكر ميدادند . مردم نسبت به كليه اين اعمال دافعه نشان ميدادند.

تجمع خانواده هاي بازداشت شدگان درمقابل اوين ادامه دارد

تجمع خانواده هاي بازداشت شدگان درمقابل اوين ادامه دارد

بنا بر خبر دريافتي خانواده هاي بازداشت شدگان درگيري هاي اخير كه تعداد آنها به 150 نفر مي رسد هر روز در مقابل اوين تجمع كرده و خواستار پاسخي مشخص از عوامل نظام هستند, آنها نيز هر بار با بهانه اي از جمله قرار كفالت مدتي خانواده ها را در سردرگمي فرو برده و وعده و وعيد مي دهند اما خبر از آزادي هيچ يك از دستگير شدگان نيست , اما نكته مهم اينجاست كه خانواده ها خسته نشده و گفته اند تا آزادي فرزندان و عزيزان دربندشان به اين تجمع ادامه ميدهند.

شعار نويسي بر روي ديوارها

دعوت به راهپيمايي اعتراضي درمشهد
بنابه خبر دريافتي از مشهد, ديروز در برخي خيابانها و تعدادي از منازل در منطقه سجاد, اطلاعيه هايي پخش شده و از مردم خواسته شده در راهپيمايي روز جمعه مشهد از ساعت 1700 از فلكه پارك به سمت حرم شركت نمايند.


شعار نويسي بر روي ديوارها
به دنبال سركوب وحشيانه و به شهادت رساند ن معترضان و جوانان در تهران, اين روزها شاهد افزايش اعتراضات به صورت شعار نويسي بر روي ديوارهاي شهر تهران هستيم , عكسي كه ملاحظه ميكنيد نمونه اي از اين شعار نويسي ها مي باشد .

مصاحبه اي با مادر يكي ازبازداشت شدگان روزهاي اخير

مصاحبه اي با مادر يكي ازبازداشت شدگان روزهاي اخير


آنچه در زير ميخوانيد صحبتهاي مادر دردمند يكي از بازداشت شدگان روزهاي اخير است كه توسط خبرنگار آژانس ايران خبر تهيه و تنظيم شده است :


تا امروز حدود دو هفته است كه دختر من دستگير شده و ما هيچ اطلاعي از او نداريم ,تا به حال هرچه پيگيري كرديم جوابي به ما داده نشده است , به وكيل دخترم هم گفته اند كه پرونده اش هنوز به دادگاه انقلاب نيامده الان چند وقت است كه ما براي پيگيري پرونده دخترم به دادگاه انقلاب مراجعه ميكنيم ولي هيچ كس جوابگو نيست ,وقتي هم اصرار مي كنيم مي گويند شماره پرونده اش را بگوييد ببينيم آمده است يانه ,ما هم چيزي در دست نداريم كه شماره پرونده بدهيم و پيگيري كنيم .


دختر من فعاليتهاي حقوق بشري ميكرد , ظهر روز بعد از انتخابات ماموران نظام به محل كار او رفته و او را از همان جا دستگير كردند , بعد هم ,ساعت 3 نصف شب همان روز ريختند خانه ما و كامپيوتر و تمام يادداشتها و وسايل شخصي او را ضبط كرده و با خود بردند .تقريبا تمامي خانواده هايي كه فرزند يا اقوامشان بازداشت شده اند در همين بي خبري كشنده به سر مي برند وضعيتي بسيار درد آور, طوري كه نمي دانند فرزندشان كشته شده يا زنده است , و يا اينكه اصلا كجا را بايد براي پيدا كردن فرزندانشان جستجو كنند ,همانطور كه مي دانيد تعدادي از بچه هايي كه مجروح بودند هنوز پيدا نشده اند . نكته اصلي تر اما اينجاست كه خانواده ها حتي نميتوانند از فرزندان خود حرفي بزنند ,آنها از ترس اينكه براي بچه هايشان مشكلي پيش نيايد صحبت نمي كنند تقريبا حدود 500 - 600 خانواده جلوي دادگاه انقلاب هستند كه مي خواهند تحصن كنند ولي اجازه به آنها داده نشده است , تعدادشان خيلي زياد است و به خوبي ميتوان فهميد كه مربوط به بازداشتي هاي اخير هستند ,آنها هرروز به مقابل دادگاه انقلاب مي آيند , تا ساعت يك و دو ظهر همانجا منتظر مي مانند و بعد مي روند . يكي از مادرها مي گفت هنگامي كه بچه من را دستگير كرده اند يكي از دوستانش كه توانسته فرار كند و از مهلكه دور شود براي ما تعريف ميكرد كه آنها را با ماشين هاي يخچال دار گوشت منتقل كرده اند و خدا ميداند كه چه بلايي بر سر فرزندان ما مي آورند .


همينطور بايد اين را هم بگويم كه يكي از زندانيان زندان اوين كه دخترم قبلا براي او كارهاي حقوق بشري ميكرد , با ما تماس گرفت و گفت ,عوامل سركوبگر نظام و ماموران زندان بند زير زمين را در عرض يك شب خالي كرده و زنداني هايش را پخش كرده اند و به سرعت بچه هايي كه اخيرا دستگير كرده اند را به اين محل آورده اند , او ميگفت كه وسط اين زيرزمين را تيغه كشيده و همانجا صندلي گذاشته و بازجوها بازداشتيان را به سرعت در همان محل بازجويي مي كنند .

بند 240 كه بند نيروي انتظامي است انفرادي هاش خيلي كوچك است حتي براي درازكش هم جانيست در آن انفرادي ها 4-5 نفر را به زور جا داده اند, حتي زخمي ها را هم به زندان آورده اند مثلا كساني كه حتي احتمال مي داده اند سنگي پرت كرده اند را داخل سلول انداخته اند.


آنها حتي به مادران پير نيز رحم نكرده اند وحدود 20 نفر از مادراني كه اخيرا در پارك لاله براي همدردي تجمع كرده بودند را دستگير كرده اند, مادران سالخورده اي كه فقط لباس مشكي پوشيده و هركدام تقريبا بالاي 50 سال سن داشته اند . شهيد ندا آقاسلطان , سمبل شد ولي بايد بگويم كه تعداد زيادي از فرزندان اين ميهن هستند كه باضرب گلوله اين وحشيان و يا زير ضرب و شتم آنها شهيد شده اند , شهيدان و مجروحيني كه حتي خانواده هايشان از آنها خبرندارند, فكر مي كنم وضعيت من خيلي بهتر از اين خانواده هاست چون لااقل من مي دانم كه دخترم توسط اطلاعات دستگير شده است و صددرصد هم مي دانم كه در بند 209 اوين است چون اين بند مربوط به اطلاعات مي باشد , اما به خوبي ميتوانم حال و وضعيت مادران و پدراني كه در سردخانه ها و زندانها و شكنجه گاههاي اين نظام وحشي به دنبال فرزندان خود ميگردند و تا كنون اثري از آنها پيدا نكرده اند را درك كنم .

علي تقي پور و نيما نحوي ، دو دانشجوي ديگر دانشگاه صنعتي بابل بازداشت شدند

علي تقي پور و نيما نحوي ، دو دانشجوي ديگر دانشگاه صنعتي بابل بازداشت شدند

ماموران امنيتي شامگاه سه شنبه نهم تير با هجوم به منزل علي تقي پور دبير فني سابق دانشگاه مازندران وي را بازداشت کردند.فرداي اين روز هم ، زماني که سه دانشجوي دانشگاه صنعتي نوشيرواني بابل از دانشگاه به سمت خوابگاه مي رفتند نيروهاي لباس شخصي با سه دستگاه اتومبيل در مقابل آنها سد شدند.که با هجوم آنها نيما نحوي بازداشت و دو دانشجوي ديگر از دست آنها گريختند و با وارد شدن اين دو دانشجو به خوابگاه ، لباس شخصي ها از بازداشت آنها منصرف شدند.


پس از کودتاي 22 خرداد ، اعتراضات دانشجويي-مردمي از دانشگاه صنعتي بابل آغاز و به مدت 5 روز در اطراف اين دانشگاه ادامه پيدا کرد که متاسفانه در تظاهرات بزرگ 25 خرداد دو يا سه نفر از جمله يک دختر جوان توسط نيروهاي گارد و لباس شخصي به شهادت رسيدند.دانشجويان امتحانات روز 25 خرداد را لغو کردند و امتحانات روزهاي 26و27 خرداد توسط دانشگاه بصورت اختياري برگزار شد.در بعد از ظهر روزهاي 23 ، 24 و 25 خرداد دانشگاه صنعتي بابل در محاصره ي کامل نيروي انتظامي ، گارد ويژه و لباس شخصي هاي موتور سوار موسوم به انصار حزب الله قرار گرفت تا مانع از پيوستن مردم به دانشجويان شوند.همچنين خوابگاه اين دانشگاه نيز از غروب 25 خرداد تا صبح 26 خرداد در محاصره ي کامل انصار حزب الله قرار گرفت که با توجه به آمادگي بالاي دانشجويان و سنگربندي خوابگاه ، نيروهاي انصار از حمله به خوابگاه منصرف شدند.


در طي اين مدت حداقل 13 دانشجوي دانشگاه صنعتي نوشيرواني بابل بازداشت شدند که 6 نفر از آنها به تدريج آزاد شدند.اين 6 نفر عبارتند از:محمد علمي ، مرتضي نائب يزدي ، مرتضي سميع خواه ، فرشيد ستاري فر ، حسين بابايي و علي صمدي.7 دانشجوي ديگر اين دانشگاه ، يه تدريج از روز 28 خرداد توسط نيروهاي امنيتي ربوده شده و تاکنون در زندان به سر مي برند و بر اساس آخرين شنيده ها اين دانشجويان در زندان بابل تحت فشار و شکنجه قرار دارند.اين 7 دانشجو عبارتند از: ايمان صديقي ، محسن برزگر ، حسام الدين باقري ، سياوش سليمي نژاد ، حميدزضا جهان تيغ ، علي تقي پور و نيما نحوي.همچنين ضياالدين نبوي فارغ التحصيل محروم از تحصيل اين دانشگاه و دبير شوراي دفاع از حق تحصيل نيز بازداشت شده است.

وزارت اطلاعات قصد دارد دانشجويان راتا 18 تير درزندان نگه دارد

وزارت اطلاعات قصد دارد دانشجويان راتا 18 تير درزندان نگه دارد


بر اساس آخرين خبرها وزارت اطلاعات ضمن تماس با خانواده هاي دانشجويان دربند دانشگاه صنعتي بابل به آنها اعلام مي كند كه براي فرزندانشان قرار وثيقه صادر شده و از آنها مي خواهد كه براي آزادي فرزندانشان اقدام كنند اما وقتي خانواده دانشجويان به دادستاني بابل مراجعه مي كنند به آنها اعلام مي شود كه پرونده فرزندانشان در حال رسيدگي است و فعلا نمي توانند آزاد شوند.
بنابر شنيده ها وزارت اطلاعات قصد دارد دانشجويان را تا 18 تير و پس از دهمين سالروز فاجعه ي 18تير و قيام دانشجويي پس از آن , نگه دارد. 5 دانشجوي دانشگاه صنعتي نوشيرواني بابل از 6 روز پس از كودتاي 22 خرداد به تدريج توسط لباس شخصي هاي وزارت اطلاعات و سپاه بابل ربوده شده و تاكنون در زندان به سر مي برند.اين در حالي است كه تلاش لباس شخصي ها براي ربودن دو دانشجوي ديگر با شكست مواجه شد.

تجمع خانواده ها درمزار شهيدان در بهشت زهرا

تجمع خانواده ها درمزار شهيدان در بهشت زهرا

به گزارش خبرنگارآژانس ايران خبر روز پنجشنبه درمزار شهيدان د رقطعه هاي259/254/256/257/263 و264 خانواده هاي شهدا تجمعي برگزار كردند . مردم باگل كنار مزار شهدا مي ايستادند واداي احترام ميكردند .
صحنه هاي دردناك خانواده شهدا اعم ازمادران و پدران داغديده ، خواهران و برادرا ن شهدا كه باصداي بلند فرياد ميزدنند وبرعليه نظام شعار ميدادند بسيار تكان دهنده بود .
تعداد لباس شخصي ها و نيروهاي سركوبگرد رصحنه بسيار زيادتر از جمعيت بود اما از ترس جمعيت شركت كننده, جرات نزديك شدن به خانواده ها را پيدا نميكردند .

نيروهاي مزدور بسيج در قزوين براي سركوب مردم به تهران مي آيند

نيروهاي مزدور بسيج در قزوين براي سركوب مردم به تهران مي آيند
بنا بر خبر دريافتي, چندين اتوبوس از نيروهاي مزدور بسيج در قزوين براي سركوب مردم تهران با اتوبوس گسيل شده اند و اين امر بنا به دستور ولي فقيه نظام صورت گرفته است .

معلمان هرمزگاني : دولت براي خريدن راي ما را فريب داد

معلمان هرمزگاني : دولت براي خريدن راي ما را فريب داد


در یک اتفاق غیر منتظره آموزش و پرورش هرمزگان اقدام به انجام کاری کرده که هم تعجب و هم خشم بسیاری از معلمان را برانگيخته است.
بنا بر خبر دريافتي از خبرنگار آژانس ایران خبر در بندر عباس عده زیادی از معلمان اظهار می کنند که پیش از انتخابات , اداره برای آنان حکمی را تهیه کرده بوده که بر اساس آن پایه حقوقی قابل توجهی داشته اند و حقوق خرداد ماه آن بر اساس همان پایه حقوق پرداخت شده است. اما اکنون و پس از گذشت حدود دو هفته از انتخابات با احضار آنان حکم جدیدی به ايشان تحویل شده که پایه حقوق آنها به حالت قبل از انتخابات بازگشته و قرار است از ماه های بعد هم به همین منوال حقوقشان پرداخت شود.این موضوع باعث ناراحتی و خشم قشر فرهنگی شده و آنها در مصاحبه با خبرنگار آژانس اظهار می دارند که دولت به این وسیله آنها را فریفته و می خواسته با پول رای آنها را بخرد اما نتایج واقعی را که در صندوق ها دیده است از این کمک مالی پشیمان شده و مجددا وضعيت به همان روال سابق برگشته است.

خیانت رئيس دانشگاه مازندران به دانشجويان

خیانت رئيس دانشگاه مازندران به دانشجويان


با گذشت دو هفته از حمله وحشیانه نیروهای سرکوب گر حکومتی به دانشگاه مازندران یکي از نیروهای بسیجی از راز همکاری رییس دانشگاه آقاي علیزاده افروزی و رییس بسیج دانشگاه سرهنگ عباسی با این عناصر سرکوبگر پرده برداشت و گفت که این عوامل با دستور مستقیم این دو نفر به دانشگاه هجوم آوردند.


اکثر این نیروها از نوجوانهای عضو گردان عاشورا و نیروهای رسمی سپاه بوده اند.

در بهشت زهرا چه ميگذرد

در بهشت زهرا چه ميگذرد


خبرنگار آژانس ايران خبر , تهران :


روز چهارشنبه دهم تير من به بهشت زهرا رفته بودم , درتما م مدتي كه در بهشت زهرابودم , یک سرباز نیروی انتظامی با یک بیسيم دقیقا در روبروی قطعه 257 بود , در برخی مواقع در اطراف قبر شهيد ندا آقا سلطان پرسه میزد و با بیسیم صحبت میکرد وگزار ش وضعيت ميداد . عکس ندا را از مزار او برداشته بودند, تا توجه مردم جلب نشود ومردم سر مزار او نروند , ولي هر كس آنجا بود و چشمش به اسم او مي افتاد دستكم فاتحه اي براي او ميخواندو احساساتش را به نوعي نشان ميداد , دو سه روز قبل كه به بهشت زهرا آمده بودم زير عكس سعيد عباسي نوشته شده بود ” شهيد راه حق ” , امروز متوجه شدم اين كلمه را ازسر مزار او پاك كرده اند . كلا ازاسم كلمه شهيد ميترسند ونميگذارند شهداي اين دوررابا اسم شهيد دفن كنند .

اسامی دانشجويان دستگير، مضروب، مفقود و آزاد شده در حمله به کوی دانشگاه تهران

اسامی دانشجويان دستگير، مضروب، مفقود و آزاد شده در حمله به کوی دانشگاه تهران

پس از حمله اخير نيروهاي ويژه و لباس شخصي به کوي دانشگاه تهران عده اي از دانشجويان مضروب ، دستگير و يا مفقود شده اند. آخرين وضعيت دانشجويان کوي به شرح زير است: شایان توجه است که ايمان نمازي دانشجوي رشته عمران دانشگاه تهران کشته شده است.

دانشجويان مفقود شده :

نام -- نام خانوادگي -- رشته تحصيلي

محسن -- آزموده -- فلسفه
پيام -- پوررنگ -- عمران
مرتضي -- جانبازي -- شيمي
- -- حاجي پور -- مواد

دانشجويان مضروب شده :

نام نام خانوادگي رشته تحصيلي

يعقوب -- رهبري حق -- برق
حسين -- عبدي -- مکانيک
محمد -- فاطمي نژاد -- بهداشت
مجتبي -- کاشاني -- مديريت
حافظ -- محمد حسني -- ادبيات
الهه -- ايمانيان -- علوم اجتماعي



دانشجويان آزاد شده :

نام -- نام خانوادگي -- رشته تحصيلي

احمد -- احمديان -- متالورژي
- ** اسکندري -- فيزيک
امين -- افضلي -- ادبيات
وحيد -- اناري -- فيزيک
محمد -- بلوردي -- معماري
حسين -- حامدي -- مکانيک
محسن -- حبيبي مظاهري -- مکانيک
نويد -- حقدادي -- برق
محمدرضا -- حکمي -- برق
کاظم -- رحيمي -- علوم اجتماعي
مرتضي -- رضاخاني -- عمران
ميثم -- زارعي -- فيزيک
امين -- سميعي -- حقوق
بهرام -- شعباني -- عکاسي
عليرضا -- شيخي -- فيزيک
ابراهيم -- عزيزي -- هنرهاي نمايشي
سياوش -- فياض -- عمران
سيد حسين -- ميرزاده -- شهرسازي
حسين -- نوبخت -- عمران
جواد -- يزدانفر -- مهندسي شيمي
حبيب -- خدنگي -- ادبيات
آوات -- باریکیان --

دانشجوياني که هنوز بازداشت هستند :

نام -- نام خانوادگي -- رشته تحصيلي

سهراب -- احديان -- زبان انگليسي
رضا -- ارکوازي -- داروسازي
کريم -- امامي -- فلسفه
محمد حسين -- امامي -- فلسفه
روح الله -- باقري -- جامعه شناسي
فرهاد -- بينازاده -- معماري
ايمان -- پورطهماسب -- زبان انگليسي
عزت -- تربتي -- کشاورزي
سميه -- توحيدلو -- جمعيت شناسي
ياسر -- جعفري -- نقشه برداري
ميلاد -- چگيني -- باستان شناسي
محمدرضا -- حدآبادي -- علوم اجتماعي
سيد جواد -- حسيني -- جغرافيا
فرشيد -- حيدري -- زمين شناسي
بهنام -- خدابنده لو -- کامپيوتر
محمد -- خوانساري -- عمران
محمد -- داوديان -- نقشه برداري
محمود -- دلبري -- عمران
علي -- راعي -- گياه شناسي
اميد -- رضايي صامتي -- عمران
علي -- رفاهي -- علوم اجتماعي
سيف الله -- رمضاني -- زبان انگليسي
ابراهيم -- زاهديان -- متالورژي
ناصر -- زماني -- باستان شناسي
مجيد -- سپهوند -- کارتوگرافي
حنيف -- سليمي -- مشاوره
محمد باقر -- شعبان پور -- زبان انگليسي
حامد -- شيخ عليشاهي -- بيوشيمي
ايمان -- شيدايي -- زبان انگليسي
فرهاد -- شيراحمد -- دامپزشکي
سامان -- صاحب جلالي -- تاريخ
فرحان -- صادق پور -- زبان شناسي
فرشاد -- طاهري -- کامپيوتر
فروهه -- مهدی زاده --
- ** غمديده -- علوم سياسي
حمزه -- فراتي راد -- متالورژي
اسماعيل -- قرباني -- روانشناسي
محمد -- کريمي -- جغرافيا
عرفان -- محمدي -- پزشکي
آدرین -- جلالی -- کامپیوتر
احمد -- جابري --

كميته گزارشگران حقوق بشر

پلمب يك کتابفروشی در اراك

پلمب يك کتابفروشی در اراك

بعد از توقیف مجلات، رونامه ها و کتابهای غیر دولتی نوبت به بستن کتابفروشی ها رسيده است,بنا بر خبر در يافتي کتاب فروشی سرو که یک از معتبرترین کتابفروشی های اراک بود به دلایلی نا مشخص بسته شد.

صاحب این کتابفروشی می گوید: کتابفروشي ابتدا دارای دو سالن بود که با اخطار ارشاد مجبور به بستن یکی از سالن ها شدیم ,برای آوردن هر کتابی محدودیت داشتیم ,وحالا مجبورمان كردند تمام كتابفروشي را ببنديم .

پاداش استاندارهرمزگان به کارمندانش براي شركت در انتخابات

پاداش استاندارهرمزگان به کارمندانش براي شركت در انتخابات


بنا به گزارش خبرنگار آژانس ايران خبر از استانداری هرمزگان ,پس از برگزاری انتخابات, صاحب محمدی استاندار هرمزگان به نام قدردانی از زحمات کارمندان زیر دست خود علاوه بر پرداخت زود هنگام حقوق ماهیانه آنها مبالغ مختلفی به عنوان هدیه انتخابات پرداخت نموده که برای کارمندان مختلف متفاوت بوده است.
بنا به گزارش آژانس ایران خبر در مصاحبه با تعدادی از آنها مبالغ 200 تا 500 هزار تومان بوده است. البته کارمندان گمان می برند پاداش مقامات بالاتر بیشتر باشد که برای جلوگیری از احساس تبعیض مبلغ آن را اعلام نمی کنند.یادآوری می شود این پاداش جدای از اضافه کاری ایام انتخابات کارمندان لحاظ شده است.

يك راننده شركت واحد اتوبوسراني برا ثر اصابت گلوله به سرش به شهادت رسيد

يك راننده شركت واحد اتوبوسراني برا ثر اصابت گلوله به سرش به شهادت رسيد

طي خبر رسيده از رانندگان شركت واحد منطقه يك واقع در خيابان هنگام, روز چهارشنبه دهم تير ماه ساعت 8صبح يكي از رانندگان شركت واحداتوبوسراني تهران به نام حسين زاغي بر اثر اصابت گلوله به سرش درپاركينگ پارك سوار بيهقي كه محل كار اين راننده بود در داخل اتوبوس به شهادت ميرسد .
وي از رانندگان منطقه يك شركت واحد اتوبوس راني تهران بوده است .

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

اهریمن و زن

زن به اهریمن گفت:

ـ «مرد، با من به مهربانی و دوستی ست.»

اهریمن، اندیشید. زن ادامه داد:

ـ «مرد، هر صبح مرا به گشت و گذار در باغ ِبرین می برد و مرا هر روز، سدها گل و نسرین هدیه می آورد. روزی به گشتِ کوه ایم و روزی به دیدار دریا. روزی به باغ میوه می­رویم و شبی، در آسمان تیره، ستاره می­شمریم.»

اهریمن، هیچ نگفت. زن پی گرفت:

ـ «مرد، مرا می­بوسد و هربار به گیسوانم، گل­های رنگا­رنگ می­گذارد. در هُرم بوسه­های مرد، چیزی هست که دل­ام را بی­تاب می­کند. حسی که می­خواهد جداره­ی قلبم را بگشاید و از تار و پودِ وجودم بیرون زند، وان­گاه همه در تن او، در پیچد و با او یکی شود.»
اهریمن، سخت در هم رفت. لب بر لب گزید و دست بر دست فشرد. اما هیچ نگفت و خاموش ماند. زن باز گفت:
ـ «مرد، مرا می­ستاید. با وی آرامشی دارم که هرگز با هیچ چیز نداشته­ام. خوش­تر از هر بوی گل است و گواراتر از هر شمیم سحر. بر من زیباتر از هر بهاری ست. گویی در این بهشتِ خداوندی، هیچ نعمتی به شکوه و جلال او آفریده نشده و هیچ لذتی، بالاتر از حضور او نیست.»

گویی در دل اهریمن، آتشی شعله می­فروخت. گدازان و دودآمیز. سنگین و داغ. لیک هیچ دم نمی­زد و آرام به واگویه­های زن، گوش فرامی­داد. زن، ادامه داد:

ـ «مرا مرد، خدای­واره­ی زیبایی ست. زیبا و ­پردوام. هرآن چه در زندگی خواهم در وی بینم و هر چه آرامش جویم، از وی بگزینم. او مرا از آن خود می­خواهد و من این همه را به او تقدیم کرده­ام. مرا از همه می­پوشاند و من در ستر اویم. بر من فرمان می­راند و من از وی فرمان می­پذیرم...»

اهریمن، تاب نیآورد. دستی به مهر و عشق بر دستان زن بگذارد و با آن چشم­های تیره­ی نافذ، در نگاهِ مسخ­اش، خیره شد. اهریمن گفت:
ـ «آیا تا به حال هیچ کس، تو را عاشق بوده است تا بدانی که عشق چیست و چه رنگی دیگر دارد؟...»

زن، اندیشناک، به بوته­های گل سرخ خیره گشت و پاسخ نداد.

اهریمن باز پرسید:

ـ «آیا تا به امروز، شده که وقتی دست­هایت را به دستِ دل­داده­ای می­دهی، از تبِ تندِ عشق­اش، شعله­ور شوی؟

شده آن گاه که بوسه­ای بر لب­ات می­گذارد، جداره­ی لب­هایت از شدّتِ سوزناکی­ آن بوسه، تاول بزند؟
شده تا به حال آن سان در آغوش عاشق­ات فشرده شوی که حس کنی هیچ فاصله­ای میان شما نیست؟
شده تا به اینک آن سان در تو نگاهِ آه ­آور و افسون­گر کند که پایابِ هیچت نمانده باشد؟
شده تا به کنون، هیچ قلبی تو را آن سان عاشق شود که جز تو دیگر هیچ ـ حتا خدا را ـ دوست نداشته باشد؟
شده تا به امروز که یک تن، تنها به تو بیاندیشد و جز تو هیچ نخواهد حتا اگرش از بهشت برانند و از موهباتِ عدن، محرومش کنند؟
شده تا به امروز که دلی در تو آن چنان شعله برافروزد که تمام درختان سرسبز پردیس را تا ریشه بسوزاند و بخشکاند؟
شده آیا که بدانی هر روز، قلبی با طلوع خورشید از عشق تو روشن می­گردد و با غروب آن، در عشق تو می­میرد و با برآمدن ماه، ناله از سر می­گیرد و بر مهتاب می­نگرد تا روی تو را بیند و از آفتاب، نام تو را می­پرسد و هر سیبی که بر شاخ­سار می­بیند، می­چیند تا به یاد لب­های تو از آن بوسه بردارد؟...

آه!... تو چه می­دانی که عشق چیست؟...

تو چه می­دانی که عشق از کدامین فرازه­ی بالابلند آمده است؟ تو چه می­دانی که عشق چیست؟ و عاشق کدام است؟ و لذتِ عاشقی چه طعمی را در ذایقه­ی تو، به یادگار خواهد نهاد؟ تو از عشق چه می­دانی؟

آن گاه که عاشق سراز بالش خواب برمی­دارد، تنها نام معشوق است که بر لب دارد و تنها به امید او ست که روز تازه را می­آغازد. در اطرافِ خانه­ی معشوق می­گذرد تا مگر او را از دورتر فاصله­ای ببیند و آرام گیرد. هرآن چه را که می­اندیشد روزی دستان معشوق با آن آشنا شده و یا روزی آشنا خواهد شد، می­بوسد و می­بوی­اد و بر دیده می­کشد.

آن گاه که عاشق معشوقه رو بخو اهد، او را با سیم و زر نخو اهد خرید و بدن خود را به هیج معشوقه دیگر نخو اهد بخشید. حتئ به خو است خدای ستمگرش.
آن گاه که عاشق، معشوق را با دیگری می­بیند، از شدتِ خشم و حسادت و غیرت، چون آتش­فشانی گدازان و سوزان، طغیان می­کند. اما هیچ نمی­گوید و خاموشی در زبان می­گیرد. نام معشوق را بر هر چه می­گذارد و آن هرچه را به نام ـ بارها و بارها ـ می­خواند تا مگر دل­اش آرام گیرد...!

آه!... ای زیبای بهشت!... تو چه می­دانی که عشق چیست؟...»

زن، خیره و حیران در اهریمن نگریست. در اهریمن نگریست که چه سان چشمان­اش از شدتِ عشق، گریان و آب­دار شده است! و در اهریمن نگریست که چه­گونه دستان­اش از حرارتِ مهر، سُرخیده­اند! در اهریمن نگریست که تا چه پایه گونه­های موّربِ خوش­تراشی که داشت، در بُغض و بی­تابی، چین برداشته است!
اهریمن را نگریست که چه قدر عاشقانه در چشمان­اش نگریست!
زن، خاموش ماند. اهریمن گفت:
ـ «خدا؛ در این بهشتِ کذایی هیچ فرصت و رخصتِ عشق به ما نخواهد داد و این هوای تیره­ی مسموم، تنها برای همان آدم پرداخته شده تا با تو نردِ بوسه و هم­خواب­گی ببازد و عشق را بر تو حرام آوَرَد. آدم از عشق چه می­داند؟ که تو را مِلکِ خویش می­خواند و بر تو مالک است. هیچ عاشق بر هیچ معشوقی مالک نیست و تن­اندام هیچ معشوقی، مزرعه­ی عاشق نخواهد بود. این بهشتِ مردانه بر همان خدای و آدم بسنده است که زن را در زیباتر ترانه­ای، چون کِشت­زار می­خوانند و بر او هرآن چه که خود می­پسندند، روا می­دارند. خدای آدم تو را همردیف اسب و خانه آدم میداند و خون هیض تو را همردیف خوک و حیوان مرده نجس میشمرد. و آدم جه سان عاشق توست که به سبب خونی که از بدن تو بیرون میاید، از تو دوری میجوید. و خدای آدم جه قدر آدم رو دوست دارد که اجازه میدهد او ۴ تن مثل تو را مالک تن و زندگیشان شود. و تو جه دانی‌ که خدای آدم تو را فقط برای خوش گذرانی‌ و بردگی آدم آفرید که تو گویی و پوشی هر انجه او میخواهد. و تو جه دانی‌ که خدای آدم زنانی را هم آفرید که آدم بتواند هزاران کس از آنان را مالک شود و خدا آنها را کنیز نامید. خدای آدم زنجیر بردگی مرد را به پایت زد و آن را عشق نامید تا آدم بتواند تو را استثمار کند. و خدای آدم زنجیر بردگی خود را هم با پای تو زد و به تو وعده دروقین زندگی جاودان داد که تو به او ایمان بیاوری و در برابر ظلم آدم دم بر نیاوری.
عشق زاده­ی اهریمن است و تنها که می­دانم چه پایه باید تو را دوست داشت؟... که می­دانم گیسوان تو را با چه گل­هایی بیآرایم! چه زیورها که بر گردنت بیاویزم! چه مهرها که به تو بوَرزم و چه بوسه­ها که بر تو میهمان کنم!

عشق؛ زاده­ی اهریمن است و تنها که می­دانم تو را باید با کدام واژه سرود؟ و تنها که می­دانم دستان تُرد و ظریفِ تو را باید با کدام جام و شراب، شست و در کدام بستری از گل­های سرخ، پیچاند؟...

تنها اهریمن است که عشق را درست می­داند و تنها تویی که عشق اهریمن را به درستی می­دانی.

نه آدم و نه خدای آدم، هیچ کدام از این آتشی که در دل من است، آگاهی ندارند و من آن سان تو را در شراره­های محبت و مهر خواهم پوشاند که هیچ دوزخ الله دروقینی بر تو حرارت نگیرد. هیچ آتشی بر تو شعله نیآورد و هیچ زمهریری تن به­اندام­ات را سردآجین نگرداند.

من از تو بُتی خواهم ساخت و تو را خواهم پرستید که خدا، برای پرستیدنم هیچ علاقه­ای ننهاده است.

و خدا چه می­داند که عشق چیست؟ و خدا چه می­داند که اهریمن چه­گونه و تا به چه اندازه می­توانست او را عاشق باشد؟ و خدا هیچ نمی­دانست که اهریمن چه پایه در وی دل­بسته است!... اما تو می­دانی. تو می­دانی. چرا که تو، زیباترین شکل ممکن هستی، و زیباترین شمایل خدایی... »

زن، هیچ نگفت. گیج در معنای سخن اهریمن ایستاده بود. در وی می­نگریست که دستان تب­دار و کشیده­اش را چه­گونه در هم می­فشارد و چه­گونه ردای سپیدِ بلندش را به این سوی و آن سوی می­کشد تا مگر به تن برهنه­ی زن، عطرآگین شود.

زن پرسید:
ـ «و تو با من نخواهی خـُفت؟...»
اهریمن گفت:
ـ «هرگز. تنها تو را به بوسه­ای میهمان خواهم کرد. که بوسه؛ بزرگ­ترین نشانه­ی عشق است.»
زن پرسید:
ـ «و تو مرا باردار نخواهی کرد؟»

اهریمن گفت:
ـ «هرگز. تنها به تو خواهم نگریست. که نگاه، زیباترین هم­آغوشی­ با تو ست و تو تنها مرا برای عشق ورزیدن، کفایتی.»
زن پرسید:
ـ «و تو بر من مالک نخواهی بود؟»

اهریمن گفت:
ـ «هرگز. تو از آن ِخودِ خویش خواهی بود. آزاد و رها و هرگاه که مرا بخوانی، با تو و در کنارت خواهم بود.»
زن پرسید:
ـ «و تو مرا بر هیچ کس، حرام نخواهی ندانست؟»

اهریمن گفت:
ـ «هیچ عشقی نیست تا تو را بر دیگری حرام کند. اگر جز من، کسی آمد که تو را عشقی بیش­تر هدیه داد، من بر تو حرام خواهم آمد. که عشق، حلالیتِ ماست.»
زن پرسید:
ـ «هدیه­ام چه خواهی داد؟»
اهریمن گفت:
ـ «دل... دلی که حتای خدا نیز در آن جایی نخواهد داشت!»

زن گفت:
ـ «چیزی به من بده تا در تو رشته­ی اطمینان ببندم و هرگز از تو نگسل­م.»
اهریمن چنگ در سینه برد و قلبی سرخ و خونین و تپنده را از میانه­ی آن بیرون کشید چونان سیبی سرخ و رسیده!

و گفت:
ـ «این قلب من است که از آن تو ست. و من جز این دل، هیچ نخواهم داشت که همه را به تو پیش­کش کرده­ام...»

زن، سیب را ستاند که قلبِ اهریمن بود!

آدم، هیچ نمی­دانست!

خمینی و اندیشه اش

خمینی به این دلیل رهبر سیاسی بوده است که اولا مغزهای سیاسی مانند قطب زاده و دیگران دور و بر وی بوده اند و ثانیا دستگاهای اطلاعاتی جاسوسی انگلیس و فرانسه و آمریکا و موساد کمکش کرد ه اند. والا خود بد بختش که به جز اسلام هیچ چیز دیگه ای نمی فهمید . نه برنامه ای برای بعد از انقلاب مردم داشت و نه حرف درست و حسابی برای زدن . فقط یک مشت دروغ تحویل مردم داد. آدم باید سیاسیون و رهبران خودش را بشناسد که چه بوده اند و چه کار کرده اند و حرف حساب آنها چه بوده است و کار آنها چه نتیجه و فرجامی برای ملتشان داشته است و با چه اندیشه ای این انقلابات شکل گرفته و به کجا ختم میشود . نمونه ای مستند از سخنان خمینی را برایتان می آورم و بقیه را در سایت مادر برای دانلود اونلاین میذارم.


.
رياضي:
"شما ياوه گويان با زندگاني معنوي و سعادت اجتماعي يك گروه انبوه صدها هزار ميليون نفري بازي ميكنيد."كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفح ه 74
.
"ميليونها ميليون سلاطين و بزرگان و فلاسفه در عالم آمدند."
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 176
.
صد هزار ميليون ميشود صد ميليارد نفر، صدها هزار ميليون را خودتون حساب كنيد. جمعيت جهان چند نفره؟
.
"اسلام ميليونها حكم دارد."
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 55

.
فلسفه:
"فيثاغورث حكيم در زمان سليمان بود و حكمت را از او اخذ كرد."
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 32
.
فيثاغورث در قرن پنجم پيش از ميلاد در يونان زندگي ميكرد و حضرت سليمان در قرن 10 قبل از ميلاد در اورشليم زندگي ميكرد. بين اين دو نفر پنج قرن اختلاف هست.
.
"انبذقلس فيلسوف بزرگ در زمان داوود نبي بود و حكمت را از او و از لقمان حكيم اتخاذ كرد."
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 33

*انبذقلس - Empedocles - فيلسوف بزرگ يوناني در قرن پنجم پيش از ميلاد و حضرت داوود در قرن دهم پيش از ميلاد زندگي ميكردند.

نام اصلی اين فيلسوف امپدوکلس است که 430 تا 490 سال پيش از ميلاد زندگی می کرده است . او پيش از سقراط بوده و شهروند آگریگنتوم يکی از روستا های سيسيل بوده است. او مبتکر ويا معتقد به کوسموجنيک است- اين علم که در رده ستاره شناشی و مطالعات کهکشان ها است به مسائلی نگاه می کند که جهان بيرون را بر نظمی استوار ميداند که بخودی خود وجود دارد ريشه تئوری است که نظام جهان را بر نظمی ويژه استوار می داند. بسياری از کار های امپدوکلس هنوز زنده است و مطالعات ويژه ای در آنها صورت می گيرد. مرگ اين دانشمند تحت تاثير داده های ايران باستان نيز بوده است.
.

"از حكما و فلاسفه بزرگ ديگر اسكندر است"كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 35!!!


.
تاريخ:
"اين موضوع مربوط به امروز و ديروز نيست. دو هزار سال است كه آمريكا ما را استعمار كرده است"
ديدار با دانشجويان خط امام پس از گروگانگيري اعضاي سفارت آمريكا، جماران، 19 آبان 1358
.
پزشكي:"امروز بر دكترهاي كشور ثابت شده كه براي علاج ناخوشيهايي مثل تيفوس و تيفوئيد (حصبه) چاره اي جز عمل كردن به طبق دستورات يوناني نيست و علاجهاي اروپايي نميتوانند كاري به اينگونه مرضها بكنند"كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 280
.
از کی تا حالا جز دستورات اسلام هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.
هنر:
اوريانا فالاچي در مصاحبه با امام خميني (متن كامل سخنراني در كتاب مصاحبه با تاريخ نوشته فالاچي- البته اگه كتاب رو تو دست دوم فروشي ها پيدا كردين)
..
"سوال: شما موسيقي را عامل فساد و شهوتراني دانسته ايد. ولي آيا آثار موسيقي كساني چون باخ و موتسارت و بتهون و وردي را نيز با اين همه معنويت آنها عامل فساد ميدانيد؟
.
امام خميني: من اينهايي را كه اسم برديد نميشناسم ولي اگر مارش جنگي ساخته باشند كارشان خوب است. در غير اينصورت كارشان قابل قبول نيست. "
.
سياست:
"اسلام به كاخ كرملين هم كشيده شده، به كاخ سفيد هم كشيده شده. به آمريكاي لاتين هم رفته. به افريقا هم رفته، به مصر هم رفته. ملزم كرده است همه آنها را كه از اسلام اطاعت كنند. "
.
ديدار با رئيس جمهور و مقامات كشور، جماران، 18 مرداد 1363"يكي از راههاي ايجاد اختلاف در يك ملت وجود احزاب است... اساساً احزاب از اول براي اين درست شده اند كه مردم با هم متجمع نشوند. چون دولتها از اجتماع توده ها ميترسند احزاب سياسي را درست كرده اند."

.
اسلام سياسي يا غير سياسي؟
"روحاني نبايد كار ديگري غير از روحانيت يعني بسط توحيد و تقوي و پخش و تعليم قانون هاي آسماني و تهذيب اخلاق بپردازد"كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 208
.
"اين را بدانيد كه تنها روحانيت ميتواند در اين مملكت كارها را از پيش ببرد. فكر نكنيد كه بخواهيد كنار بگذاريد روحانيت را"ديدار با نمايندگان مجلس، جماران 6 خرداد 1360
.
دانشگاه كجاست؟
"ريشه تمام مصيبتهايي كه تاكنون براي بشر پيش آمده از دانشگاهها بوده است... همه مصيبتهايي كه در دنيا پيدا شده از متفكرين و متخصصين دانشگاهي است... اگر به اسلام علاقه داريد بدانيد كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه اي بالاتر است"
ديدار با اعضاي دفتر تحكيم وحدت حوزه و دانشگاه، 27 آذر 1359
.
"ما هرچه ميكشيم از اين طبقه اي است كه ادعا ميكند دانشگاه رفته ايم و روشنفكريم و حقوقدانيم. هرچه ميكشيم از اينها است."قم، 1 مرداد 1358

.
فرار مغزها:
"منافقين هي ميگويند مغزها دارند فرار ميكنند . به جهنم كه فرار ميكنند. اين دانشگاه رفته ها، اينها كه همه اش دم از علم و تمدن غرب ميزنند بگذاريد بروند. ما اين علم و دانش غرب را نميخواهيم . اگر شما هم ميدانيد كه اينجا جايتان نيست فرار كنيد. راهتان باز است."جماران، 8 آبان 1358
.
صادرات انقلاب؟"ما بايد به هر قيمت شده باشد انقلاب خودمان را به تمام ممالك اسلامي و تمام جهان صادر كنيم."
پيام به ملت، 22 بهمن 1358
.
"بايد در صدور انقلابمان به تمام جهان كوشش كنيم"
پيام نوروزي به ملت، اول فروردين 1359
.
كشورهاي جهان اعتراض كردند:
"ما قصد صدور انقلاب اسلامي را نداريم. اينها حرفهاي دشمنان اسلام است"
ديدار با مسئولان صدا و سيما، 16 مرداد 1361

.
جاسوسي؟
"هيچكس حق ندارد براي كشف جرم و گناه جاسوسي ديگران را بكند زيرا اين خلاف مقررات اسلام است."
ماده6 از فرمان8 ماده اي امام خميني به ملت، جماران، 1 مرداد 1361
.
"دانش آموزان بايد با كمال دقت اعمال و كردار دبيران و معلمين خود را زير نظر بگيرند و اگر خداي نكرده در يكي از آنها انحرافي ببينند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمايند... اين كار را به صورت مخفي انجام دهند"
پيام به دانشجويان، دانش آموزان، استادان و دبيران، بازگشايي مدارس در سال تحصيلي 61-62 ، 1 مهر 1361

.
حكم مواد مخدر؟
"تعجب ميكنم كه اين دولت(شاه) چگونه فكر ميكند...در نظر دارند قاچاقچيان هروئين را اعدام كنند. اين موضوع نه تنها خلاف اسلام است. خلاف انسانيت هم هست"
كتاب ولايت فقيه نوشته امام خميني، نجف 1355
.
"اينهايي كه مواد مخدر ميفروشند شرعاً مستوجب اعدامند و بايد بدون هيچ تاخيري اعدام شوند. هيچ ترحمي هم در مورد آنها جايز نيست"30 ارديبهشت 1359

.
بني صدر كي بود ؟
"جناب آقاي بني صدر را همين مردم كوچه و بازار از پاريس آوردند اينجا و رئيس جمهور كردند، براي اينكه مردي مسلمان است، مومن است ، خدمتگزار است"
ديدار با استانداهاي كشور، جماران، 18 آذر 1359
.
"اين آدم از اول ادعا ميكرد كه مسلمان است و براي اسلام كار ميكند و كذا. من هم از اول فهميدم دروغ ميگويد "
ديدار با افسران و درجه داران، جماران، 3 شهريور 1360

.
همین اسکندر که می فرمایید یکی از پیامبران بوده که به فرمان خداوند تبارک و تعالی به ایران حمله کرد و کاخ پادشاهان غیر مسلمان را آتش زد. اصلا" خداوند دنیا را به خاطر حضرت علی خلق کرد ، همین حضرت علی قبل از خلق آدم وجود داشته. دوم اینکه خمینی هرچه را پیش بینی کرده بود در ایران واقع شد شما می فرمایید فرار مغزها آن افرادی را که شما میفرمایید مغز خارج از اسلام بوده اند و با اسلام دشمنی داشتند اسلام هیچ نیازی به آنها ندارد اسلام عاشق مغزهای کار نکرده و به قول امروزی ها صفر کیلومتر است، صاحبان این مغزها است که امام خود را می شناسد و از اسلام کرامت و معجزه می بیند. در مقابل اسلام اقتصاد معنی ندارد اقتصاد مال خر است در همین ایران استادان دانشگاه هم عکس مرا در ماه دیدند چون به اسلام ایمان داشتند
خمینی رهبری بزرگ بود که حدود سی میلیون آدم ، ببخشید گوسفند را رهبری کرد و هنوز هم جانشیانان وی کشور را با سر بلندی اداره می کنند. آیا اداره یک کشور هفتاد میلیونی آسان است? تمام اینها از برکت اسلام است. همین امروز امریکا هزاران واسطه می اندازد که با حضرت امام خامنه ای صحبت کند ولی ایشان قبول نمی کند کی ایران به این حد رسیده بود که پیشنهاد امریکا را رد کند تمام این حرکات از نبوغ سیاسی حضرت امام خامنه ای نشاءت می گیرد. در هر شب جمعه که آقایان امامان و حضرت رسول در چاه جمکران جلسه دارند از حرکات داهیانه حضرت ولی فقیه انگشت به دهان می مانند حتی چندین بار حضرت رسول به امام زمان فرمودند اگر آقای امام خمینی در صدر اسلام با ما همکاری می کردند امروز تمام اقلیم عالم مسلمان شیعه چهارده امامی بودند.


اینهم احکام اسلام در سر نوشت شما

درسايت پايگاه اطلاع رساني "حیوان عجیب و غریب آيت... العظمي محمد تقي بهجت" در خصوص اهل كتاب و ارتباط داشتن با ادیان و مذاهب دیگر سوالاتی پرسیده شده و ایشان نظراتشان را اینگونه بیان فرموده اند:

اهل كتاب هم، كافر و نجس اند.
س- مراد از اهل كتاب چه كسانى هستند؟
ج. منظور يهود و نصارى و مجوس هستند.
س- نظر اسلام را درباره ارمنى، مسيحى، كليمى، يهودى و زرتشتى بفرماييد.
ج. همه كافر بوده و نجس هستند.
س - ارامنه اى كه در ايران زندگى مى كنند، چه حكمى دارند؟
ج. در حكم با ساير كافران يكسان مى باشند.


ارتباط با مسيحيان
س -. حكم دست دادن با مسيحيان چيست؟
ج. مثل ساير كفّار هستند.


معاشرت با اهل كتاب
س- آيا مى توان با اهل كتاب معاشرت داشت و از طعام آن ها استفاده كرد؟
ج. آن ها كافر و نجس هستند.
س - چرا كسانى كه از دين اسلام خارج اند، نجس هستند؛ با اين كه مى بينيم بهداشت و نظافت را رعايت مى كنند؟
ج. نجاست كفّار ذاتى است و با رعايت بهداشت و نظافت ظاهرى متفاوت است.


فرقه ى بهاييت
س -. معاشرت، غذا خوردن و رفت و آمد با فرقه بهاييّت چه حكمى دارد؟
ج. آن ها كافر و نجس هستند.


اهل حق
س - . اهل حقّ يا على اللهى ها پاك اند يا نجس؟
ج. نجس اند.


مرتدّ كيست؟
س - مرتد به چه كسى مى گويند و آيا اگر فرد مسلمانى بخواهد به يكى از اديان پيامبران اولوالعزم بپيوندد، مرتد محسوب مى شود؟
ج.. بله مرتد مى شود، در اين رابطه به مسأله ۱۹۴۶ رساله رجوع شود.

انتخاب دينى ديگر
س -. مسلمانى كه به دين ديگر بپيوندد، حكم دين در مورد او چيست و از لحاظ اخروى چه سرنوشتى دارد؟
ج. حكم او مرتد فطرى است كه وجوب قتل و جدا شدن زوجه اش و تقسيم مالش بين ورثه از جمله احكام مرتد فطرى است و در آخرت نيز اهل عذاب است

حرف راست را از آخوند بشنوید

حرف راست را از آخوند بشنوید:



مرتضي مطهری در کتاب حق و باطل جملاتی به این مضمون نوشته اند :

از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که :

چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند...

اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود...

این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم

دیدم این‏ قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است.
تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏کند ،
بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب می‏شود و این نشانه یک جامعه مرده است ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که :

متکلم هستند نه‏ ساکت ، متحرکند نه ساکن ، باخبرترند نه بی‏خبرتر .

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

سخنان اخیر آخوند دانشمند + زندگینامه. لطفا تا آخر بخوانید و سپس نظر دهید


زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست / در حق ما هرچه گويد، جاي هيچ اكراه نيست."

اما باز هم مي دانم كه "گرچه بر واعظ شهر، اين سخن آسان نشود / تا ريا ورزد و سالوس، مسلمان نشود".

"اسم اعظم بكند كار خود اي دل خوش باش / كه به تلبيس و حيل "شيخ" مسلمان نشود."

"گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض / ورنه هر سنگ و گلي، لؤلؤ و مرجان نشود".

http://www.bibi30.com/upload/sonni-12876.wmv

آقای دانشمند یکی از مشاوران خامنه ای است . این آقای دانشمند به نظر من یکی از بیسوادان قرن است که اصلا نه مطالعه ای در باب اسلام دارد و نه در هنگام حرف زدن تفکر میکند . گوبلز وزير تبليغات آدولف هيتلر كه خود در رشته دروغگويي دانشمندي تمام و كمال بود، اعتقاد داشت كه دروغ را بايد آنچنان بزرگ و درشت گفت، كه در تخيل هيچ موجودي دروغي به آن بزرگي نگنجد، و حتي آنهايي كه به دروغگويي "دروغگو" آگاهي كامل دارند با شنيدن چنين دروغي به شك افتاده و بر اساس اين ضرب المثل كه "تا نباشد چيزكي، مردم نگويند چيزها" باور كنند كه حداقل بخشي از آن دروغ شايد صحت داشته باشد. حال اخیرا در ویدئوئی يكي از نوادگان دانشمند ِ ملانصرالدين كه تز دانشمندي خود را در محضر استاد خود يعني "گوبلز" دريافت كرده است ، یعنی حجت الاسلام سوار رفته بر مسلمين شيخ مهدي دانشمند كه همواره گستاخانه و بي ادبانه بر عليه سني ها سخن پراكني مي كند، اكنون پا را از مرز كذب مطلق كه حيطه تخصصي اوست، فرا تر نهاده و با شيادي و دروغگويي تمام عيار كشفيات علمي عجيب و حيرت آوري را در مورد اهل سنت ايران و تاریخ اسلام و یاران حضرت محمد و وحدت سنی و شیعه و یک سری خزعبلات دیگر با توهین های فراوان ارائه داده است كه فقط از چنين "كوزه اي" قابليت تراوش و بس! اگه سنی ها حرام زاده هستند پس چرا اینهمه سرمایه مملکت به پای فلسطین می ریزند که سنی هستند؟؟


اگه به نفعشون باشه همه با هم برادر و مسلمان هستند اگه به نفعشون نباشه باید به همدیگه لعن و نفرین بگویند!! امامشان علی بن ابیطالب که به یارانش در جنگ فرمود: طرف مقابل خود را دشنام ندهید , زشتی اعمال آنان را بازگو کنید ، بدور از توهین و دشنام . تازه آن را در جنگ گفته است , نه الان که صلح و وحدت است . در حقيقت اين آخوند با شيوه مكارانه مسائل را وارانه جلوه مي دهد . اما چه توان گفت كه براستي هنر دروغگويي نزد آخوند است و بس . این صحبتهای این اخوند بحث ابزار قرار دادن مذهب و بازی دادن مردم برای رسیدن به اهداف سیاسی و مادی و غیره هست توسط آخوندها است !! شيوه هاي شيادي و عوامفريبي اين مكار تمام عيار كه دروغ هاي او به مصداق "كلّمؤا النّاس عَلي قَـدْر ِ عُـقـؤلهم" غذاي ذهن مشتي بيچاره ساده لوح ، متعصب و "بينواي تاسف بر انگيز" شده است، مورد تمسخر و استهزاي فارسي زبانان دنيا قرار گرفته است . بايد از ايشون پرسيد اونهايي كه حج نرفتن چرا زنهاشون بهشون حرامه؟ ثانیا ا ز نظر اسلام محمدی ناب کسی نبود که ادم و حوا را عقد کند . پس غصه نخورد همگی ... حرامزاده اند .



هفت شهر عشق عطار گشت ما هنوز اندر خم این کوچه ایم!
دين اسلام از ابتداي ظهورش تا به حال جز فتنه انگيزي و تفرقه هيچ ارمغاني براي هيچ ملتي نداشته در ايران ´ ايراني به جرم بهائيت آزار ميبيند ´ يهودي ايراني اگر اعتراض به حقوق شهروندي كند جاسوس موساد خواننده ميشود و اگر سني اعتراض كند جرمش وهابيگريست ´ تنها چيزي كه در ايران مهم نيست در حال حاضر ايراني بود مردم است .

آنچه که در این ویدیو وحشتناک است نقشه پلیدی است که آخوندها در سر دارند. اینها دارند مقدمات یک درگیری دینی را در داخل فراهم می کنند که مردم به جنگ با هم بپردازند و به اصل مشکل، یعنی جمهوری اسلامی نپردازند. این آخوندها جامعه شناس و روانشناس اجتماعی در خدمت خودشون دارند و با تاریخ این مردم و اخلاق آنها آشنا هستند و حاضرند هر ترفندی را بزنند که پابرجا بمانند. کتاب شیعه گری، صوفی گری از احمد کسروی را مطالعه کنید خواهید دید که مردم ایران حتا در یک شهر دارای دهها دسته گوناگون و مخالف هم بودند و حاکمان بخصوص قاجارها به این گونه حکومت می کردند و اینها دارند پا جای پای آنها می گذارند . بطور کلی مذاهب و دسته بندی های مذهبی ادیان در طول تاریخ باعث بیشترین کشتارهای انسانی شده . حالا فرقی نمی کنه از چه فرقه و مذهبی باشه . تمام مذهبی ها (سنی ، شیعه ، مسیحی ...) که از سادگی مردم و اعتقاداتشون برای رسیدن به قدرت استفاده میکنند حرام زاده هستند.

تا حالا آخوند‌اي ديديد كه از انسان بودن حرف بزند؟ بلد نيستن!!!! بعيد هم نيست . فقط توهين بلدن ، خشونت، كشتار، قتل و آدم كشي ،............ بعدش هم اگر كم آوردن ميگن دنياي اسلام .. آخر مگه از اين دنياي اسلام چند درصدش شيه است كمتر از ۱۰% بقيه كه سني هستند.!!! حالا تصور كنيد اينا اگر به سني اينو بگن ، ديگر جائ بقيه مذاهب كجاست ، آيا مسيحي‌ و يهودي، بهائ ، ............كمتر از زندان و اعدام براش مي‌شه تصور كرد!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این حیوان اصلا فراموش کرده که صدها هزار ایرانی "سنی" هستند؟ و این توهین نه به "اونوریها" که به "هموطنان خودمون" شده ؟ ما باید هشیار باشیم و دین را از حوزه سیاست خارج کنیم . ما باید این رژیم دینی را بر افکنیم . هم میهنان سنی و دیگر اقلیتهای مذهبی باید به اعتراض و برای براندازی این حکومت از خانه ها بیرون بریزند و هم میهنان شیعه نیز به حمایت از آنان دست به تظاهرات بزنند. چه میدانید... شاید این ویدیو نیز مثل همان مقاله اطلاعات سال 1356 بتواند مقدمه سقوط رژیم را فراهم کند .

اگر من هرچی برای چرند بودن صحبتهای این آدم از نظر تاریخی و دینی دلیل بیارم باز هم عده ای که از منابع تحریف شده شیعه ی شاه عباس صفوی یا صحبتهای 4 تا روضه خوان و شیخ دروغگو یا رمانهای تاریخی دینی ذبیح الله منصوری (داستان یا رمان و نه واقعیت) یا شنیده ها و امثالهم استفاده میکنند , آن را نقض می کنند که نه این جاش رو دارند دروغ میگویند و داستان طور دیگری است . فقط همین رو می توانم بگویم که در علم پزشکی زن در حین حیض بودن (عادت ماهانه یا پریود) بچه دار نمی شود و این احمق ادعا کرده وقتی که مادر عمر حیض بوده , نطفه عمر بسته شده است . ثانیا کنیز طبق نص صریح چندین سوره قرآن از جمله سورهاحزاب یا نسا آیه 5 و 29 و دهها آیه دیگر-( مگر بر جفتهای شان یا کنیزان ملکی متصرفی آنها حلال هستند)-کنیزان بر صاحبانشان(مسلمانان) حلال هستند و حضرت محمد نیز چنین می کرد برای مثال با ماریه قبطی . قران را به فارسی بخوانید.(اى پیامبر ما براى تو آن همسرانى را که مهرشان را داده‏اى حلال کردیم و [کنیزانى] را که خدا از غنیمت جنگى در اختیار تو قرار داده و دختران عمویت و دختران عمه‏هایت و دختران دایى تو و دختران خاله‏هایت که با تو مهاجرت کرده‏اند و زن مؤمنى که خود را [داوطلبانه] به پیامبر ببخشددر صورتى که پیامبر بخواهد او را به زنى گیرد [این ازدواج از روى بخشش] ویژه توست نه دیگر مؤمنان ما نیک مى‏دانیم که در مورد زنان و کنیزانشان چه بر آنان مقرر کرده‏ایم تا براى تو مشکلى پیش نیاید و خدا همواره آمرزنده مهربان است (50) . سوره الاحزاب ایه 50)

سوما از نظر اسلام مسائل زناشوئی و ازدواج به گونه دیگری است . ازدواج محمد با زن پسرخوانده اش٬ زید بن حارثه یکی از مسایلی است که حتی علمای دین اسلام هم کمتر مایلند به آن بپردازند.

زن زید زن زیبایی بود و محمد یکبار که به خانهء زید رفت و او را برهنه دید که از حمام بیرون آمد. محمد با به زبان اوردن «تبارک الله احسن الخالقین» نشان می دهد که مسحور زیبایی زن شده است. زن زید این موضوع را به زید اطلاع می دهد که ظاهرا محمد شیفته او شده است.

زید نزد محمد میرود و به وی می گوید «من دیگر شایسته زندگی با زنی که مورد پسند رسول خدا واقع شده نیستم.» و از محمد می خواهد که زن را برای خود بردارد. (دقت کنید به نوع برخورد با زن به صورت کالا) اما محمد نمی دانست که جواب خلق عرب را چه بدهد چرا که در عرف عرب آن زمان ازدواج یک مرد با عروس خود امر ناپسندی تلقی می شده است. محمد با آوردن یک آیه این مشکل را از سر راه بر می دارد. (سوره احزاب آیات ۴ تا ۶) در عین حال که تصاحب همسران خود را توسط مردان دیگر وتو می کند.

وی سپس با زن زید ازدواج می کند و در میهمانی ای که به همین مناسبت در خانه خود ترتیب می دهد٬ آنقدر بیتاب کامگیری از زن جدید خود بوده که با ضرب آوردن یک آیه میهمانان را از خانه بیرون می کند تا زودتر به کام دل برسد. (سوره احزاب آیه ۵۳)به هر حال ابوبکر و عمر و عثمان نیز از بزرگترین صحابه و یاران و فامیلهای نزدیک حضرت محمد بودند . دانشمند ملعون وقتی داره به حضرت عمر(رض) فحش میده یعنی به پیامبر اسلام (ص) فحش میده مگه دختر حضرت عمر (رض) مادرمومنان حفصه(رضی الله عنها) همسر پیامبر (ص) نبوده . پس دانشمند به ناموس پیامبر(ص) توهین میکنه. ابوبکر پدر همسر حضرت محمد یعنی پدر عایشه بود . همان عایشه که بر خلاف دیگران و حتی حضرت علی 17 مرتبه نامش در قرآنها ذکر شده است و هیچ کسی آنرا حذف یا تحریف ننموده است .


حضرت محمد ایشان آنها را تعلیم میداد و از یارانی بودند که از ابتدا زیر درخت با آن حضرت هم پیمان شده بودند . ابوبکر بود که هنگام هجرت ایشان به مدینه ایشان را کمک کرد تا در غاری که جلویش را تار عنکبوت گرفته بود پنهان شود . همان ابوبکر که تمام دارائیش را در راه بقا و گسترش اسلام خرج کرد به طوریکه در هنگام مرگ مال و ارث فراوانی نداشت . اگر ابوبکر با قاطعیت و خشونتش نبود , بعد از مرگ حضرت محمد به غیر از حداکثر 10 نفر همه از اسلام برگشته بودند و دیگر امروز مسلمانی وجود نداشت . میدانیم که بعد از مرگ حضرت محمد اکثر مردم و قبایل عربستان از اسلام برگشتند و مرتد شدند و در تاریخها آمده است که ابوبکر روزی 700 نفر را از دم تیغ می گذرانید و از بالای کوه به پائین پرت میکرد تا اینکه مردم دوباره اسلام آوردند و با ابوبکر بیعت کردند .


حضرت علی و محمد که در هنگام مرگشان سر تقسیم غنائم و ارث دعوا شد و هنوز هم هنوز است سر فدک متعلق به حضرت فاطمه دعوا است . در تاریخ در مورد ظاهر حضرت علی را چنان می خوانیم که علی مردی با شکم بزرگ بود , درست مثل بیشتر آخوندهای امروز یعنی آقای قرائتی و دنشمند و آن آخوند تریاکی و عرق خور تهرانی که شل صحبت میکند در تلویزیون شبهای عزاداری نشانش میدهند . حال سوالی که مطرح است مگر آدمی که فقیر یا ندار است بطوریکه در هنگام ازدواج با حضرت فاطمه مجبور بود سپر و شمشیر و دار و ندارش را برای خرج عروسی بفروشد , چطور میشود که با کمی شیر و نان و خرما به عنوان غذا و با آنهمه جنگها و دلاوریها چنین شکمی پیدا کند ؟ حتما شبی یک سطل نان و خرما میخورده و کم ثبت کرده اند ! یا مگر چقدر ثروت دارد که یک انگشتر گرانبها به دستش دارد یا هرشب ایتام و فقرا را شام می دهد . تازه ایشان ظاهرا آنقدر دارا بوده اند که انگشتری را در رکوع به گدا میبخشد . منظور من توهین به علی یا انتقاد از ایشان نیست . منظور من اینست که ببینید این آخوندها تاریخ را چقدر برعکس و تحریف شده به مغز ملت ما فرو می کنند که هرکسی با کمی فکر به دروغ بودن آن پی میبرد .


به هرحال اگر ابوبکر و عمر و عثمان نبودند امروزه مسلمانان قرآن در دست نداشتند . در عربستان ابتدا ابوبکر بر اساس گفته های جمع آوری شده از حضرت محمد 4 مصحف یا روایت مختلف از قرآن را ایجاد کرد . سپس عمر آنها را سرجمع کرد و اخلافات بین قرآنها را دور ریخت و یک کتاب کرد و سپس عثمان نیز آن را مرتب کرد و در سطح وسیع به دست مسلمانها داد . حضرت علی و عایشه نیز جداگانه قرآنهای دست نویسی که از زمان حضرت محمد نوشته بودند را داشتند . ایرانیها و عراق و دمشق و مصر نیز قرآنهای دیگری با اعراب گذاری ها و اختلافات جزئی دیگر و از دیگر راویان و یاران پیغمبر موجود بود که سر جمع تعداد کل آن قرانها در کشورهای مختلف اسلامی از مرز هند تا آفریقا به 12 قرآن مختلف میرسد . اگر حضرت علی خلیفه اول بود که میگفت قرآنها را دور بریزید که من قرآن ناطقم و در نتیجه امروز فقط نهج البلاغه و دیگر سخنان آن حضرت را داشتیم , همانطور که بعدها که به خلافت رسیدند این حرف را زدند . باز هم میگویم که قصد من توهین نیست . من فقط میگویم نباید از یک نفر قدیس ساخت و از دیگری دیو . انسان بالاخره اشتباه میکند و فرقی هم نمیکند که امام باشد یا پیغمبر . معنای معصوم که برعکس به ما گفته اند اینست که معصومین کلام وحی را بی کم و کاست در سینه حفظ کرده و به دیگران انتقال می دادند و نه اینکه در تمام امور زندگی و همه چیز بدون خطا و اشتباه باشند . فقط در امور انتقال پیام وحی به دیگران معصوم بوده اند و بس .


در همان روزگاری که علی زنده بود، در سال هفدهم هجرت، یعنی در روزگاری که عمر خلیفه است، عمر ام‌کلثوم را از علی ابن ابی‌طالب خواستگاری می‌کند. ام‌کلثوم دختر فاطمه‌ زهرا است و بعدش این ام‌کلثوم به عقد عمر درمی‌آید . یعنی علی نمی دونست که عمر حرومزاده هست و تو می دونی شیخ دانشمند؟؟اگر واقعاً اختلافی بود و می‌خواست ادامه داشته باشد و چرندیات آخوندهای شیعه صحیح می بود ، چنین اتفاقی رخ نمی‌داد .


حتی ما می‌بینیم که سلمان، کسی از یاران نزدیک امام علی است، در زمان خلافت عمر از طرف عمر فرماندار مدائن می‌شود. یعنی تمام این یاران پیامبر اطراف عمر هستند.


ولی درگیری‌هایی بین اطرافیان (توجه کنید : اطرافیان ) علی از یک طرف و اطرافیان عمر و ابوبکر از طرف دیگر وجود داشته است که این‌ها تمام می‌شود.

گذشته از ابعاد مذهبي ادعاهاي مطرح شده , اگه به ويديو اين آخوند نيز نگاه کنيد ميبينيد که عين يک لات بي سر و پا صحبت ميکنه . يكي نيست بهش بگه آخه مردك ابله، خود تو به چه حقي به ديگران توهين ميكني؟ و وقتي كسي قسمتي از همان توهين را بخودت بر ميگرداند، تازه دو قورت و نيمت هم باقيست؟ ماشالله رو كه نيست، سنگ پاي قزوين است! براي اين مرتيكه كلم به سر نوشته اند كه كساني كه پاي منبر تو مي نشينند يك مشت نادان و ابله هستند و آخونده ادعا ميكنه كه پاي همين منبر چند تا دكتر و دانشجو هست! بيچاره فكر ميكنه كه اگه كسي دكتر يا دانشجو شد، ديگر نميتواند نادان و ابله باشد!!! اين بيچاره استدلالهاش هم بوي تحجر ميده!


اما سوال اینجاست که این «اینها» دقیقاً کی هستند؟ آخوند گمنامی که توی یک دهکوره یک حرفی زده و فقط ده نفر شنونده داشته یا اونی اون رو تکثیر می کنه و به دست هزاران نفر می رسونه ؟ شما مطمئن باشید که تا حکومت چراغ سبز ندهد غیر ممکن است که این آدم جرات کند چنین حرفهایی بزند. چراغ سبز دادن معنی اش ماموریت دادن نیست بلکه یک احمقی یک حرفی میزند و جلوگیری نکردن اینها یعنی چراغ سبز دادن و این آخوندک یکی دوسالی هست که به هم میهنان سنی ما مشغول توهین کردن است. اگر کار این قضیه خیلی پا بگیرد آخوندها پس خواهند نشست و با زدن همین مهره خودشون سعی می کنند که قضیه را هم بگیرند اما نباید کوتاه آمد. زدن مهره خودشون قبلا هم رخ داده؛ سعید امامی . این حکومت از آغاز بر ایجاد نا امنی سیاسی و تنش پا گرفته و چنانچه اوضاع ایران عادی بشه مردم وقت فکر کردن پیدا می کنند و نفسی می کشند و میروند به سراغش. برای همین هم اگر دشمن نداشته باشه میتراشه.


بهرحال حال بحث اصلی این است که حکومت نباید دینی باشد. اگر حکومت دینی نباشد، و کسی بر منبر چنین سخنان زشتی بگوید، مردمان میتوانند از او به دادگاه شکایت کنند و دادگاه حق او را کف دستش خواهد گذاشت چه برسد به حرامزاده نامیدن بخش از مردم کشور. آزادی بیان معنایش این نیست که آدمی اجازه دارد هرچه میخواهد بگوید. آزادی بیان با مسئولیت همراه است. مثلا شما میتوانید بگویید که مسلمانان زنا کاران را سنگسار می کنند، در قوانین شان برده داری هست و پیامبر و علی برده و غلام داشتند، دست قطع می کنند و غیره. این آزادی بیان است. اما کسی حق ندارد بگوید چون مسلمانان سنگسار میکنند پس وحشی هستند یا آدمهای کثیفی هستند. این توهین است. این که مسلمانان وحشی هستند یا نه قضاوتی است که شخص تنها نزد خود و فکرش می تواند بکند و نباید آنرا عمومی کند و در رسانه ها انتشار دهد. شاید شما نظرتان این باشد که مسیحیان وحشی هستند چرا که بمب اتم روی ژاپن انداختند. این هم باز نظر شماست و نزد خودتان و حق ندارید آنرا عمومی کنید. و نیز میتوانید بدون اشاره به مسیحیان یا مسلمانان بگویید سنگسار کردن و دست قطع کردن و بمب اتم روی مردمان انداختن عملی است وحشیانه و کسی هم با شماکاری ندارد و این یعنی آزادی بیان. خلاصه شما بطور عمومی حق گفتن هر سخنی را دارید اما نباید آن سخن را به شخصی حقوقی یا حقیقی بچسبانید.

بیوگرافی یا زندگینامه این زالوی اجتماع :
روزي همسايه ملا نصرالدين براي قرض گرفتن الاغ ملا به در خانه او آمد و حلقه درب حياط ملا را كوبيد. ملا به در آمد و درب حياط خويش را نيمه باز كرد و از همسايه خود پرسيد كه چه خدمتي براي او مي تواند انجام دهد. همسايه گفت كه يك كيسه بزرگ گندم از بازار خريده است و خواهش كرد كه ملا الاغ خود را به او قرض بدهد تا وي بتواند كيسه گندم خود را از بازار به منزل بياورد. ملا جواب داد كه ايكاش زودتر مي آمدي زيرا قبل از تو يكي از آشنايان الاغ مرا قرض گرفت و برد. درحين اين سخنان ناگهان الاغ ملا از درون حياط شروع به عرعر كرد. همسايه مات و مبهوت به ملا گفت " ملا جان ! الاغت كه در منزل است، چه مي گويي؟". ملا نصرالدين برآشفته شد و جواب داد: "مردك تو حرف مرا كه ملا و آخوند هستم قبول داري يا عرعر يك الاغ را؟ قباحت هم حد و اندازه اي دارد؛ تو كه عرعر الاغ را به حرف هاي من ترجيح مي دهي، چگونه انتظار داري كه من به تو الاغ به عاريت بدهم؟.


سخنان اين شيخ مكار همانند عرعر "حيوان نجيب" ملا نصرالدين، حقيقت كاذب وجود غرق شده در خرافه و جاهليت او را بر مـَلاء مي سازد . بر طبق مندرجات در وب سايت يكي از طرفداران مهدويت، اين آخوند كه اينك بنام حجت الاسلام و المسلمين شيخ مهدي دانشمند، معروف است در روستايي به نام ابيانه در دامنه كوه كركس در استان اصفهان به دنيا آمد. پدرش كه حاج جعفر جارچي نام داشت اسم هشتمين فرزند خود را كه دوازده سال قبل از انقلاب به دنيا آمد؛ بيژن نام نهاد، اما بعد از انقلاب نه تنها اسم خانوادگي خود را از جارچي به دانشمند بدل نمود، بلكه اسم بيژن را نيز به مهدي تغيير داد. پدر او كه سه بار ازدواج كرده بود، بعد از تولد بيژن و يا مهدي فعلي همچنان به "توسعه مزرعه خانوادگي" ادامه داد و يك تيم فوتبال كامل همراه با ذخيره ها تقديم جامعه نمود. سالها بعد آقا بيژن و يا بهتر است بگوئيم حجت الاسلام و المسلمين شيخ مهدي دانشمند، با تعريف جوك و لودگي آخوندي به شيوه رندانه و عيارانه از بالاي منبر آخوندي توانست بعضي از جوانان ساده دل شيعه را به مراسم سخنراني مملو از جوك و عوامفريبي شيادانه خود جلب كند. در طي سال هاي اخير نيز بيت رهبري به او و چند تن از آخوندهاي به اصطلاح "ضد وهابي" مقدار زيادي پول "نفت آورده" بيت المال را هديه نمود تا تلويزيون بين المللي ســــــلام را براي ترويج مهدويت و فلسفه ضد وهابيت به راه بيندازند.


چرا این احمقها چنین ادعا هائی می کنند ؟
طرح اختلافات بین حضرت علی و فاطمه با عمر و ابوکر و لقد زدن عمر به در خانه علی و دیگر چرندیاتی که آخوندهای شیعه مطرح میکنند , به زمان عباسیان برمیگردد که از نسل عباس عموی حضرت محمد بوده اند . در دوره‌ی بنی‌ عباس این طور مطرح می‌شود که به لحاظ حقوقی ، فاطمه زهرا وارث پیامبر است. وقتی وارث پیامبر می‌شود، بنابراین میراث فرمان‌روایی است و اگر قرار بوده باشد که به بنی امیه نمی‌رسیده است ؛ به به بنی‌‌عباس می‌رسیده است.
این طرح مسأله در دوره‌ی بنی‌عباس هم یک جنبه‌ی حقوقی و سیاسی داشته و هم کم‌کم یک جنبه‌ی اسطوره‌ای پیدا می‌کند و فاطمه زهرا به صورت یک موضوع کاریزماتیک درمی‌آید. خب این‌ها مسایلی است که بسیار بسیار قابل تامل است. فقط من می‌خواهم بگویم که آن وقایعی که در صدر اسلام بوده با آن‌چه که بعداً نقل میشود ، بسیار متفاوت است.
به خصوص ما در دوره‌ی صفویه می‌بینیم که اگر فاطمه زهرا را مطرح می‌کنند، انگار بیشتر با یک رویکرد سیاسی است که در مقابل حکومت و امپراتوری عثمانی، ایرانی‌ها یک عنصر عاطفی در فرهنگشان داشته باشند که بتوانند با عثمانی‌ها هم مبارزه بکنند.الان که این موضوع دارد مطرح می‌شود که باز فاطمه زهرا را به عنوان شهید دارند مطرح می‌کنند، این واقعاً چه نتیجه‌ای دارد؟ یعنی آیا یک رویکرد سیاسی در این‌جا نهفته است؟ یعنی ما مثلاً با امپراتوری عثمانی یا با عرب‌ها می‌خواهیم بجنگیم که بگوییم چون قدیس آن‌ها عمر و ابوبکر است ، ما با کوبیدن این قدیس یا با نفی این قدیس، چه کاری می‌خواهیم بکنیم؟ همین رویکرد را اهل تسنن برای عایشه دارند. عایشه به عنوان ام‌المؤمنین در بین آن‌ها مطرح است و در میان شیعیان فاطمه به عنوان ام‌الائمه . هدف آخوندهای کثیف شیعه که در درجه اول ترویج خرافات است . با این کار، واقعاً هیچ عایدی به گمان من نصیب نمی‌شود؛ جز پدید آوردن دشمنی‌ها و خصومت‌هایی که این خصومت‌ها واقعاً در صدر اسلام به این صورت نبود .


در پایان اگر می خواهید که ببینید این چرندیات آخوندها در مورد پیامبر و امامان درست است یا نه , کتاب محقق و پژوهشگر آقای آله دالفک به نام علی نماد شیعه گری و کتاب سیره نبوی یا سیره ابن هشام یا سیرت رسول الله یا سیرت ابن اسحاق را از اینترنت گرفته و مطالعه کنید . کتابهای تولدی دیگر آقای شجاع الدین شفا و 23 سال نوشته آقای علی دشتی و اسلام شناسی آقای میرفطروس را نیز برای تجزیه و تحلیل تاریخهای فوق به عنوان مکمل بخوانید که در نوع خود بی نظیرند .


اي مغ بچه دهر بده جام ميم كامد ز نزاع سني و شيعه قيم

گويند كه جاميا چه مذهب داري صد شكر كه سگ سني و خر شيعه ني

دست به دامن آخوند شدن برای حل مشکلات + مستندی از عاقبت یک دروغ

روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست... پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.


آخوند پرسید: از مال دنیا چه داری؟


روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.


آخوند گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.


روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد.


آخوند گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!


آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.


صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:

امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.


چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!


آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!


ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.


روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم!

آیت الله لاهوتی: مردم انقلاب نکردند تا من وشما بر آنها حکومت کنیم

یک نقل قول

.
آیت الله لاهوتی .... که از زندانیان با سابقه قبل از انقلاب به همراه منتظری و طالقانی بود، بعد از پیروزی انقلاب از سرسخت ترین هواداران رئیس جمهور بنی صدر، به شمار میرفت. به فاصله 2 ماه پس از کنار زدن بنی صدر توسط لاجوردی به زندان اوین برده شد و اعدام شد. جمله معروف او خطاب به سران حزب جمهوری (بهشتی، خامنه ای و رفسنجانی) این بود: "مردم انقلاب نکردند تا من وشما بر آنها حکومت کنیم . اگر قرار بود با چماق و زورگویی بتوانند حکومت کنند قبل از شما آریامهر بود. حاکمیت تک حزبی است که صدای پای فاشیزم را به گوش میرساند.. وای به حال آن انقلابی که 8 درصد به 80 درصد حکومت کنند. اگر زور میتوانست آدم را جای خودش بنشاند، پیش از شما زورمند تر از شما بودند. شما جز اینکه خفقان ایجاد کنید و برای مردم مشکل درست کنید کار دیگری نمیکنید."( روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۲ فروردین ۱۳۶۰- انقلاب اسلامی، ۸آذر ۱۳۵۹

رشد فزاینده فقر درجامعه ما

رشد فزاینده فقر درجامعه ما

.

پدیده فقر و رشد فزاینده آن رابطه تنگاتنگ با سمت گیری اقتصادی-اجتماعی رژیم ولایت فقیه دارد. کاهش نابرابری و برقراری عدالت اجتماعی با شعار و تبلیغات بی پایه امکان پذیر نیست . تجربه دولت ارتجاع حاکم موید این ادعا است!

این روزها تکرار این جمله معروف، ”پولدارها پولدارتر و فقرا فقیرتر می شوند“ در صفحات مطبوعات داخل کشور و در مباحث میان کارشناسان اقتصادی و نیز احزاب و سازمان های سیاسی رواج گسترده ای یافته است، توجه به رشد نگران کننده و در عین حال دردناک فقر در جامعه تصادفی نیست. کشور ما با پدیده ای نامبارک و بسیار ناگوار به نام فقر روبرو است که با اجرای سیاست های اقتصادی-اجتماعی رژیم ولایت فقیه و عملکرد دولت ارتجاع حاکم رشد یافته، به معضلی خطرناک بدل شده و چالش های عمده ای را برای حال و آینده سبب گردیده است. چندی پیش برخلاف آمار رسمی موجود، عبدالرضا مصری وزیر رفاه و تامین اجتماعی دولت احمدی نژاد ادعا کرد با تدابیر دولت و همکاری مجلس هشتم در ظرف کمتر از یکسال فقر ریشه کن شده و جامعه ما با این پدیده شوم وداع خواهد کرد. وزیر رفاه مدعی شد، در سال 1384 حدود 753هزار نفر از جمعیت شهری و 370 هزار نفر از جمعیت روستایی زیر خط فقر قرار داشتند که این رقم با تلاش های دولت احمدی نژاد در سال 1386 به حدود 180 هزار نفر در مجموعه کشور کاهش یافته است! این آمار ساختگی مورد پذیرش حتی بسیاری از ارگان های حکومتی هم قرار نگرفته و صرفا اقدامی تبلیغاتی تلقی شد.

از سوی دیگر بنا به آمار رسمی بانک مرکزی جمهوری اسلامی، کل افرادی که زیر خط فقر زندگی می کنند در سراسر ایران بیش از 14 میلیون نفر بر آورد گردیده است که از ابتدای سال جاری خورشیدی با افزایش تورم و بیکاری این آمار با سرعت روند صعودی به خود گرفته است! اگر برای محاسبه خط فقر به یکی از روش ها یعنی، روش میانگین درآمد و میانگین هزینه و یا میزان کالری مصرفی روزانه متوسل شویم، بازهم به هیچ رو آمار وزیر رفاه قابل پذیرش نیست، زیرا در حالی که قیمت مواد غذایی بر پایه گزارش های رسمی بانک مرکزی جمهوری اسلامی در طول یک سال گذشته پیوسته افزایش پیدا کرده و به موازات آن در میزان دستمزد مزدبگیران و درآمد اکثریت قاطع مردم تغییر مثبت و یا حتی افزایش جزیی نیز رخ نداده، چگونه می توان از کاهش خط فقر براساس روش های علمی محاسبه سخن گفت؟!

میلیون ها کارگر، دهقان و کارمند کشور با میزان کنونی درآمد ماهیانه چگونه توانسته اند حداقل کالری مصرفی روزانه که برای یک فرد بزرگسال روزانه 2400 کالری است تامین کنند تا بتوان از کاهش چشم گیر فقر در جامعه ابراز رضایت و خشنودی کرد؟!در طول حداقل یکسال گذشته قدرت خرید مردم مرتب کاهش یافته و تورم لگام گسیخته سفره آنان را تهی ساخته است. تورم موجود که بخشی عمده آن ناشی از عملکرد ضد مردمی دولت ارتجاع حاکم است، سبب گسترش و ژرفش نابرابری ها، فساد مالی، تضعیف بخش صنعت و تولید در اقتصاد ملی و فربه تر شدن تجار بزرگ و دلالان عمده شده و عامل اصلی رشد فزاینده فقر را باید در این زمینه ها جستجو کرد. اگر پایه محاسبه برای خط فقر را فقط میزان مصرف روزانه 2400 کالری در نظر بگیریم، مطابق گزارش رسمی بانک مرکزی جمهوری اسلامی دهک اول و دهک دوم جامعه امکان تامین این مقدار کالری در روز را ندارند. یعنی توده های محروم جامعه ما، از حداقل امکانات برای تامین غذای روزانه ناتوان هستند.

بنابر این ادعاهای وزیر رفاه و دیگر مسئولان دولت احمدی نژاد مبنی براینکه با تلاش شبانه روزی از تعداد فقرا کاسته شده، کذب محض بوده و درست برعکس، طی 2 سال گذشته آمار فقرا در کشور رشد جدی و نگران کننده پیدا کرده است، علاوه برهمه اینها گزارشات و پژوهش های کارشناسان مستقل ابعاد وحشتناک فقر را به خوبی نمایان می سازد. روزنامه سرمایه 23 بهمن ماه امسال در گزارشی با نام، ”چالش تعیین خط فقر در ایران“ ضمن مردود دانستن ادعای کاهش جمعیت فقرا در کشور خاطر نشان می سازد: ”محورهای اساسی عدم وجود فقر، تغذیه مطلوب، پوشاک، درمان و بهداشت، آموزش و مسکن می باشند، متاسفانه از تغذیه مطلوب تاکنون وزارت بهداشت گزارشی ارایه نکرده است، اما شاخص های رشد قیمت مواد غذایی خصوصا مواد پروتئینی و برنج به عنوان غذای سنتی در ایران و میوه جات در مقایسه با دستمزد کارگران و قشرهای متوسط نشان می دهد، در رفتار غذایی آنها دفعات و کیفیت مصرف پروتئین کاهش یافته است که پیامدهای منفی آن سوء تغذیه خصوصا برای کودکان، زنان و زنان بارداراست، بنابه اظهار مسئولان بیش از 12 میلیون ایرانی از پوشش تامین اجتماعی محروم اند.


آن بخش از بیمه شدگان نیز زمانی طرح خودکفایی (Pilot) بیمارستان های دولتی را تجربه کرده اند، پرداخت هزینه های درمانی بخشی از درآمد حقوق بگیران را بلیعده و می بلعد... حدود 5 /3 میلیون نفر حاشیه نشین محروم از تامین اجتماعی در اطراف شهرها ساکن هستند و با مد نظر گرفتن 5 /1 میلیون زن سرپرست خانوار و خود سرپرست... می توان به عمق فاجعه فقر پی برد چرا که ریشه فقر فرهنگی عمدتا فقر اقتصادی است.“

به تمام این مسایل باید برنامه های در دست اجرای رژیم ولایت فقیه و مهم تر از همه برنامه تحول اقتصادی و لایحه هدفمند سازی یارانه ها را افزود. خبرگزاری ایلنا 19 بهمن ماه مصاحبه با معاون اقتصادی بانک مرکزی را منتشر ساخت. در این مصاحبه این مقام ارشد بانک مرکزی اعلام می دارد: ”تورم مهر ماه (1387) 5 /29 درصد بود که در حال حاضر با سه درصد کاهش به 4 /26 درصد رسید. طرح تحول اقتصادی یک جهش قیمت به دنبال خواهد داشت. جهش یعنی وقتی طرح تحول اجرایی شود، به دلیل تغییر در قیمت حامل های انرژی شاخص کل در359 قلم کالایی که ما در تورم محاسبه می کنیم بالا می رود و مثلا اگر شاخص 190 است می شود 250 و یا غیره، همه چیز بستگی به این دارد که بعدها برای این جهش چه اتفاقی بیفتد، اگر جهش اتفاق افتاده و رشد کرد تورم بالا می رود، اما اگر جهش اتفاق افتاد و ثبات داشت، آرام آرام تورم کاهش می یابد، به هر حال با اجرای طرح ما در انتظار جهش هستیم.“

با جهشی که معاون بانک مرکزی توضیح می دهد، قطعا بسیاری از مزدبگیران کشور قادر به تامین حداقل مایحتاج نخواهند بود و آیا این امر یا دقیق تر گفته باشیم اجرای طرح تحول اقتصادی به معنای رشد و گسترش فقر نخواهد بود؟! به ویژه آنکه هیچ چتر حمایتی در برنامه تحول اقتصادی برای حقوق بگیران در نظر گرفته نشده است! پدیده فقر و رشد فزاینده آن رابطه تنگاتنگ با سمت گیری اقتصادی-اجتماعی رژیم ولایت فقیه دارد. کاهش نابرابری و برقراری عدالت اجتماعی با شعار و تبلیغات بی پایه امکان پذیر نیست . تجربه دولت ارتجاع حاکم موید این ادعا است!



نامه مردم

رجل سیاسی

رجل سیاسی


محمدعلی جمالزاده


«رجل سیاسی» دومین حکایت از مجموعه «یکی بود یکی نبود» است که نخستین بار در سال 1298 به چاپ رسید. اینک پس از نزدیک به یک قرن فرهنگ سیاسی کشور ما همچنان در همان چهارچوب و فضای واپس مانده درجا می زند که اگر چنین نمی بود، خواندن این داستان تا این اندازه شرایط کنونی را تداعی نمی کرد و با طنزی تلخ لبخند اندوه بر لب نمی نشاند.

.
می پرسی چطور شد مرد سیاسی شدم و سری میان سرها در آوردم؟ خودت باید بدانی که چهار سال پیش مردی بودم حلاج و کارم حلاجی و پنبه زنی بود. روز می شد دوهزار، روز می شد یک تومان در می آوردم و شام که می شد یک من نان سنگک و پنج سیر گوشت را هر جور بود به خانه می بردم. اما زن ناقص العقلم هر شب بنای سرزنش را گذاشته و می گفت: «هی برو زه زه زه سر پا بنشین خایه بلرزان، پنبه بزن و شب با ریش و پشم تار عنکبوتی به خانه برگرد! در صورتی که همسایه مان حاج علی که یک سال پیش آه نداشت با ناله سودا کند کم کم داخل آدم شده و برو بیایی پیدا کرده و زنش می گوید که همین روزها هم وکیل مجلس می شود با ماهی صد تومان دوهزاری چرخی و هزار احترام! اما تو تا لب لحد باید زه زه پنبه بزنی. کاش کلاهت هم یک خُرده پشم داشت!»بله از قضا زنم هم حق داشت، حاج علی بی سر و پا و یکتاقبا از بس سگدوی کرده و شر و ور بافته بود کم کم برای خود آدمی شده بود، اسمش را توی روزنامه ها می نوشتند و می گفتند «دموکرات» شده و بدون برو و بیا وکیل هم می شد و مجلس نشین هم می شد و با شاه و وزیر نشست و برخاست هم می کرد.


خودم هم دیگر راستش این است از این شغل و کار لعنتی و ادبار که بدترین شغل هاست سیر شده بودم و صدای زه کمان از صدای انکر و منکر به گوشم بدتر می آمد و هر وقت چک حلاجیم را به دست می گرفتم بی ادبی می شود مثل این بود که دست خر نری در دست گرفته باشم. این بود که یک شب که دیگر زن بی چشم و رویم هم سرزنش را به خنکی رساند با خود قرار گذاشتم که کم کم از حلاجی کناره گرفته و در همان خط حاج علی بیفتم. از قضا بختمان هم زد و خدا خودش کار را همین طور که می خواستم راست آورد. نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود که توی بازارها هو افتاده بود که دکان ها را ببندید و در مجلس اجتماع کنید. ما هم مثل خر وامانده که معطل هُش است مثل برق دکان را در و تخته کردیم و راه افتادیم توی بازارها و بنای داد و فریاد را گذاشتیم و علم صلاتی راه انداختیم که آن رویش پیدا نبود. پیش از آنها دیده بودم که در این جور موقع ها چه ها می گفتند و من هم بنای گفتن را گذاشتم و مثل اینکه توی خانه خلوت با زنم حرفمان شده باشد فریاد می زدم که دیگر بیا و تماشا کن.


می گفتم: «ای ایرانیان! ای با غیرت ایرانی! وطن از دست رفت تا کی خاک تو سری؟ اتحاد! اتفاق! برادری! بیایید آخر کار را یکسره کنیم! یا می میریم و شهید شده و اسم با شرفی باقی می گذاریم و یا می مانیم و از این ذلت و خجالت می رهیم! یا الله غیرت، یا الله حمیت!» مردم همه دکان و بازار را می بستند و اگرچه حدت و حرارتی نشان نمی دادند و مثل این بود که آفتاب غروب کرده باشد و دکان ها را یواش یواش می بندند که نان و آبی خریده و به طرف خانه بروند ولی باز در ظاهر این بستن ناگهانی بازارها و خروش شاگرد مغازه ها که راه قهوه خانه را پیش گرفته بودند و به خودشان امیدواری می دادند که انشاء الله دکان و بازار چند روزی بسته بماند و فرصتی برای رفتن به امامزاده داوود پیدا شود بی اثر نبود و به من هم راستی راستی کار مشتبه شده بود و مثل اینکه همه اینها نتیجه داد و فریاد و جوش و خروش من است مانند سماوری که آتشش پرزور شده باشد و هی بر صدا و جوش و غلغله خود بیفزاید کم کم یک گلوله آتش شده بودم و حرف های کلفتی می زدم که بعدها خودم را هم به تعجب در آورد.


مخصوصا وقتی که گفتم شاه هم اگر کمک نکند از تخت پایینش می کشیم اثر مخصوصی کرد. اول از گوشه و کنار دوست و آشناها چند باری پیش آمدند و تنگ گوشی گفتند: «شیخ جعفر، خدا بد ندهد! مگر عقل از سرت پریده هذیان می بافی! آدم حلاج را به این فضولی ها و گنده... ها چه کار برو برو بده عقلت را عوض کنند!» ولی این حرف ها تو گوش شیخ جعفر نمی رفت و درد وطن کار را از اینها گذرانده هی صدا را بلندتر کرده و غلغله در زیر سقف بازار می انداختم و صدایم روی صدای بستنی فروش و خیار شمیرانی فروش را می گرفت. کم کم بیکارها و کور و کچل ها هم دور و ور ما افتادند و ما خودمان را صاحب حشم و سپاهی دیدیم و مثل کاوه آهنگر که قصه اش را پسرم حسنی توی مدرسه یاد گرفته و شب ها برایم نقل کرده بود مثل شتر مست راه مجلس را پیش گرفتیم و جمعیت مان هم هی زیادتر شد و همین که جلو در مجلس رسیدیم هزار نفری شده بودیم دم مجلس قراول جلومان را گرفت که داخل نشویم. خواستیم به توپ و تشر از میدان درش کنیم دیدیم یارو کهنه کار است و ککش هم نمی گزد. به زور و قلچماقی هم نمی شد داخل شد. یارو ترک بود و زبان نفهم و قطار فشنگ به دور کمر و از پُزش معلوم بود که شوخی موخی سرش نمی شود.


این بود که رو به جمعیت کرده و گفتم: «مردم احترام قانون لازم است! ولی یک نفر باید داوطلب شده به عرض وکلا برساند که فلانی با صدهزار جمعیت آمده و دادخواهی می کند و می گوید امروز روزی است که وکلای ملت شجاع و نجیب ایران باید تکلیف خود را ادا کنند والا ملت حاضر است جان خود را فدا کند و من مسئول نمی شوم که جلو ملت را بتوانم بگیرم!» فورا سید جوانی که تُک کاکلش از زیر عمامه کجش پیدا و گویا از پیشخدمت های مجلس بود سینه سپر کرد و گفت پیغام را می رسانم و داخل مجلس شد و چند دقیقه نگذشت که از داخل مجلس آمدند و «جناب شیخ آقا جعفر» را احضار کردند و ما هم بادی در آستین انداخته و با باد و بروت هر چه تمام تر داخل شدیم. ولی پیش خودم فکر می کردم که مرد حسابی اگر حالا از تو بپرسند حرفت چیست و مقصودت کدام است چه جوابی می دهی که خدا را خوش آید.


حتا می خواستم از پیشخدمت مجلس که پهلویم راه می رفت و راه نشان می داد بپرسم برادر این مسئله امروز چه قضیه ای است و مطلب سر چیست و بازارها را چرا بسته اند ولی دیگر فرصت نشد و یک دفعه خودم را در محضر وکلا دیدم و از دستپاچگی یک لنگه کفشم از پا درآمد و یک پا کفش و یک پا برهنه وارد شدم. دفعه اولی بود که چشمم به چنین مجلسی می افتاد. فکلی ها خدا بدهد برکت! کیپ تا کیپ روی صندلی ها نشسته و مثل صف اقامه نماز رج رج از این سر تا آن سر مثل دانه های تسبیح به هم پکیده و گاه گاهی هم مثل آخوندک تسبیح عمامه و مندیلی در آن بین ها دیده می شد. در آن جلو آن جایی که مثلا حکم محراب داشت آن کله گنده ها نشسته و دو سه نفر هم زیر دست آنها قلم و دوات به دست مثل موکلین که ثواب و عقاب هر کسی را در نامه اعمالش می نویسند جلد جلد هی کاغذ بود که سیاه می کردند. خلاصه سرت را درد نیاورم یک نفر فکلی سفیدمویی که روی صندلی های ردیف اول نشسته بود رو به من کرد و گفت: «جناب حاج شیخ جعفر هیئت دولت اقدامات سریعه و جدی به عمل آورده که مراتب به نحوی که آرزوی ملت است انجام یابد و خیلی جای امیدواری است که نتایج مطلوب به دست آید. از جنابعالی که علمدار حقوق ملی هستید


خواهشمندم از جانب من ملت را خاموش نمایید و قول بدهید که بدون شک آمال ملت کماهو حقه به عمل خواهد آمد». بعد از آن چند نفر دیگر هم خیلی حرف های پیچیده و کج و معوج زدند و من چیزی که دستگیرم شد این بود که فکلی مو سفید اولی رییس الوزرا بود و باقی دیگر هم سرگنده های دموکرات ها و اعتدالی ها و کشک و ماست و زهرمارهای دیگر. همین که دوباره از در مجلس بیرون آمدم خیال داشتم برای جمعیت نطق مفصلی بکنم و از این حرف هایی که تازه به گوشم خورده بود چندتایی قالب زده و سکه کنم ولی دیدم مردم به کلی متفرق شده اند و معلوم شد ملت با غیرت و نجیب بیش از این پافشاری را در راه حقوق خود جایز ندانسته و پی کار و بار خود رفته و کور و کچل هایی هم که از بازار مرغی ها عقبم افتاده بودند دیدم توی میدانگاهی سه قاپ می باختند و اعتنایی به ما نکردند و انگار نه انگار که چند دقیقه پیش فریاد «زنده باد شیخ جعفر» شان گوش فلک را کر می کرد. ما هم سر را پایین انداختیم و به طرف خانه روانه شدیم که هر چه زودتر خبر را به زنمان برسانیم. در گوشه میدان سید جوان غرابی که داوطلب رساندن پیغام «آقای شیخ جعفر» شده بود دیدم روی نیمکت قهوه خانه لم داده و عمامه را کج گذاشته و مشغول خوردن چایی است و گویا به کلی فراموش کرده که چند دقیقه پیش واسطه مستقیم بین هیئت دولت و ملت نجیب و غیور بوده است. ما هم فکرکنان به طرف خانه روان بودیم و به خود می گفتیم که امشب اگرچه زن و بچه مان باید سر گرسنه به زمین بگذارند ولی ما هم مرد سیاسی شده ایم!


پیش از آنکه خودم به خانه رسیده باشم شرح شجاعتم به آنجا رسیده بود و هنوز از در داخل نشده بودم که مادر حسنی خندان پیش آمد و هزار اظهار مهربانی نمود و گفت: «آفرین حالا تازه برای خودت آدمی شدی. دیروز هیچ کس پِهِن هم بارت نمی کرد امروز بر ضد شاه و صدر اعظم علم بلند می نمایی، با فوج فوج سرباز و سیلاخوری طرف می شوی، مثل بلبل نطق می کنی. مردم می گویند خود صدراعظم دهنت را بوسیده. مرحبا! هزار آفرین! حالا زن حاج علی از حسادت بترکد به درک!» ما دیدیم زنمان راستی راستی خیال می کند شوهرش رستم دستانی شده ولی به روی بزرگواری خود نیاورده خودمان را از تک و تا نینداختیم و بادی در آستین انداخته و گفتم بله آخر مملکت هم صاحبی دارد! آمال ملت باید به عمل آید...»


خلاصه آنچه را از کلمات و جمله های غریب و عجیب در مجلس شنیده و جلو در مجلس نتوانسته بودم به خرج جمعیت بدهم اینجا تحویل زنمان دایم و حتا به او هم مسئله را مشتبه نمودیم!


فردا صبح روزنامه های پایتخت هر کدام با شرح و تفصیل گزارشات دیروز را نوشتند و حدت و حرارت مرا حمل بیداری «حسیات ملت» کردند و مخصوصا روزنامه «حقیقت شعشانی» که جمله اول آن از همان وقتی که حسنی غلط و غلوط برایم خواند تا امروز در حافظه ام مانده است می گفت: «اگرچه پنبه رستنی است و آهن معدنی ولی جعفر پنبه زن و کاوه آهنگر هر دو گوهر یک کان و گل یک گلستانند، هر دو فرزند رشید ایران و مدافع استقلال و آزادی آنند!» حتا یک نفر آمده بود می گفت اسمش مخبر است و می گفت می خواهد مرا «عن ترویو» بکند و یک چیزهای آب نکشیده ای از من می پرسید که به عقل جن نمی رسید و نمی دانم به چه دردش می خورد. از آن خوشمزه تر یک فرنگی آمده بود که عکس مرا بیندازد. زنم صدتا فحش داد و در خانه را به رویش اصلا باز نکرد و حالیش کرد که ما ایرانی ها را به این مفتکی ها هم نمی شود کلاهمان را پر کرد. خلاصه اول علامت اینکه مرد سیاسی شده ام همین بود که از همان فردا هی روزنامه بود که پشت سر روزنامه مثل ملخی که به خرمن بیفتد به خانه مان باریدن گرفت و دیگر لقبی نبود که به ما ندهند: پیشوای حقیقی ملت، پدر وطن و وطن پرستان، افلاطون زمان! ارسطوی دوران! دیگر لقبی نماند که به دم ما نبستند. افسوس که زنم درست معنی این حرف ها را نمی فهمید و خود ما هم فهممان از زنمان زیادتر نبود!


خلاصه چه دردسر بدهم پیش از ظهر همان روز حاجی علی به دیدنم آمد و گفت می خواهم سبیل به سبیل صحبت کنیم. قلیانی چاق کردم به دستش دادم و گفتم حاضر شنیدن فرمایشات شما هستم. حاج علی پکی به قلیان زد و ابروها را بالا انداخت و گفت: «نه برادر معلوم می شود ناخوشی من در تو هم سرایت کرده و به قول مشهور سر تو هم دارد بوی قرمه سبزی می گیرد. خیلی خوب هزار بار چشممان روشن نمی دانستم که سیاست هم مثل «سفلیس» مسری است! اگرچه همکار چشم دیدن همکار را ندارد ولی آدم عاقل باید کله اش بازتر از اینها باشد. مقصود از دردسر دادن این است که برادر تو اگرچه دیروز یک دفعه راه صدساله رفتی و الان در کوچه و بازار اسمت بر سر همه زبان هاست ولی هر چه باشد تازه کار و نو به میدان آمده ای و ما هر چه باشد در این راه یک پیراهن از تو بیشتر پاره کرده ایم بهتر آن است که دست به دست هم بدهیم و در این راه پر خطر سیاست پشت و پناه همدیگر باشیم.


البته شنیده اید که یک دست صدا ندارد آن هم مخصوصا در کارهای سیاسی که یک دسته از رندان میدان را جولانگاه خودشان تنها نموده و چشم ندارند ببینند حریف تازه ای قدم در معرکه آنها بگذارد. گمان کردی همین که امروز عر و عوری کردی و با وزیر و وکیل طرف شدی دیگر نانت توی روغن است؟ خیر اخوی! خوابی! همین فرداست که تگرگ افترا و بهتان چنان به سرت باریدن خواهد گرفت که کمترین نتیجه آن این می شود که زن به خانه ات حرام عرقت نجس و قتلت واجب می گردد!» حاج علی پس از این حرف ها چنان پک قایمی به قلیان زد که آب از میانه سوا شد و دود از دو لوله دماغش با قوت تمام بنای بیرون جهیدن را گذاشت. من اگرچه از حرف های او چیزی دستگیرم نشده بود و درست سر در نیاورده بودم ولی حاج علی را می دانستم گرگ باران خورده و بامبول باز غریب و آدم با تجربه و با تدبیری است و ضمنا بدم هم نمی آمد پیش زنم خودم را همسر و هم قدم او قلم دهم این بود که مطلب را قبول کردم و بنا شد من در بازار حتی المقدور سعی کنم که حاج علی به وکالت برسد و حاج علی هم با من صاف و راست و در کارهای سیاسی مرا رهنما و دلیل باشد. در همان مجلس حاج علی بعضی نصحیت های آب نکشیده به گوش ما خواند و به قول خودش پای ما را روی پله اول نردبان سیاست گذاشت.


پس از آن که دید که دیگر قلیان آتشش خاموش و از حیّز انتفاع افتاده وفتی که بلند شده بود برود پرسید: «جلسه آتیه کی خواهد بود؟» کلمه «جلسه» تا آن وقت به گوشم نخورده بود و در جواب معطل ماندم. حاج علی رند بود و مطلب دستگیرش شد و گفت حق داری نفهمی چون همانطور که زرگرها معروف است زبان زرگری دارند سیاسیون هم زبان مخصوصی دارند که کم کم تو هم به آن آشنا خواهی شد. مثلا همین کلمه جلسه یعنی مجلس صحبت و همانطور که مردم به همدیگر می گویند «همدیگر را کی خواهیم دید» سیاسیون می گویند «دیگر کی جلسه خواهیم داشت». بنا شد از آن به بعد حاج علی در هر «جلسه» چند کلمه از این زبان یاد من بدهد و در همان روز مبلغی از آن کلمات یادم داد که این چندتاش هنوز هم در خاطرم است:


با مسلک یعنی متدین – هم مسلک یعنی دوست و آشنا – فعال یعنی سگدو – خارج از نزاکت یعنی بی مزگی – زنده باد یعنی خدا عمرش بدهد – موقعیت یعنی حال و احوال و قس علیهذا.


حاج علی که بیرون رفت ما هم سر و صورتی ترتیب دادیم و به زنم گفتم: «جلسه دارم» و بدبخت را هاج و واج گذاشته و رفتم سری به بازار زده ببینم دنیا در چه حال است. از سلام سلام بقال و چقال محله و راست بازار دستگیرم شد که صیت عظمت ما به گوش آنها هم رسیده و ده پانزده روزی می توانیم نسیه زندگی کنیم و در پیش خود خنده ای کرده و گفتم: «زنده باد شیخ جعفر پنبه زن پیشوای ملت ایران! کاوه زمان خود زنده باد!» کمرکش راه چند نفری دورم را گرفتند و پس از آن که مبلغی سبزی ما را پاک کردند هر کدام یواش یواش بنای تظلم از یک کسی را گذاشتند مثل اینکه من حاکم شرع و قاضی محل یا کدخدای محله باشم. یکی را نمی دانم فلان السلطنه به زور از خانه اش بیرون کرده و ملکش را تصاحب نموده بود، یکی دیگر را یکی از علما به زور مجبور کرده بود زنش را طلاق بدهد و خودش زن را که معلوم می شد دارای آب و رنگی بوده به حیله نکاح شرعی خود در آورده بود. خلاصه تا به بازار رسیدم تمام طومار مرافعه های شرعی و عرفی صد ساله شهر تهران را به گوشم خواندند و من هم هی قول و وعده بود که مثل ریگ خرج می کردم و «خدا عمرت بدهد» و «دشمنی ها و بدخواهانت را ذلیل و نابود سازد» تو کیسه کردم و در ضمن معلومم شد که ریش رجل سیاسی مثل زنجیر عدل انوشروان از اذان صبح تا اذان شام در دست عارض و معروض خواهد بود و خانه اش حکم طویله سلطنتی را دارد که بستگاه دزد و دغل و ورشکسته و آدمکش خواهد بود و دیگر بیا و ببین که انسان اگر عمر خضر هم داشته باشد برای تمام کردن یکی از این مرافعه ها کافی نیست.


کم کم به بازار رسیده بودم. محرمانه بادی توی آستین انداختم ولی در ظاهر رو را تا آن درجه که می شد روی اخموی شیخ جعفر شیرین و خندان و مهربان باشد بشاش کردم و جواب های سلام را چنان با لطف و محبت می دادم که گویی پنجاه سال ملای محله بوده ام. مردم هی می پرسیدند جناب شیخ تازه مازه خدمت شما چیست؟ من هم مثل اینکه سر سیم مخصوص وزارتخانه های ایران و خارجه با صندوقخانه اتاقم وصل باشد جواب های مختصر و معما مانند از قبیل «خدا رحم کند» «چندان بد نیست» «جای امیدواری است» «موقعیت باریک است» «احتمال بحران می رود» و غیره می دادم و در ضمن کلماتی را نیز که از حاج علی یاد گرفته بودم بجا و بیجا چاپ زده و ورزش سیاست می نمودم.


کم کم رسیده بودم جلو دکانم و معطل مانده بودم که چه بکنم. جیبم از آینه عروسان پاکتر بود و در هیچ جا یک قاز سیاه سراغ نداشتم. سلام و تعارف بقال و چقال محله اگرچه علامت آن بود که باز چند دفعه نخود آب می شود به نسیه کاری سر بار گذاشت ولی می دانستم که نان نسیه از گلو پایین نرفته بیخ خِر را می گیرد و به خود گفتم ای بابا باید فکر نانی کرد که خربزه آب است. از همه بدتر ماهیانه مدرسه حسنی بود که سر ماه مثل قضا و بلای آسمانی نازل می شد و روزگارمان را تاریک می کرد چندین بار خواستم نگذارم دیگر برود مدرسه و فرستادمش شاگرد خرکچی شد ولی فورا در خانه زده می شد و سر و کله مدیر مدرسه ظاهر می شد و اینقدر آیات و احادیث می خواند و نطق می کرد که به من ثابت می شد که اگر من سر ماه پنج قران ماهیانه مدرسه حسنی را از زیر سنگ هم شد پیدا نکنم و نفرستم از ابن ملجم و سنان بن انس و شمر ذی الجوشن ملعون تر و هم کافرم و هم خائن و هم احمق. شیطانه می گفت دکانم را باز کنم و مشغول کار شوم و در پیش خود می گفتم کار و کاسبی که منافی با شأن و مقام من نمی شود حضرت رسول هم باغبانی می کرد ولی باز صدای سرزنش زنم و صوت مکروه زه کمان به گوشم می آمد و موهایم را راست و دست و پایم را سست می کرد. در همین بین صدای سلام علیکم غرایی چرتم را درهم دراند و در مقابل خود شخصی را دیدم که گویا در هر عضوش یک فنر کار گذاشته بودند. انگار در قالب تعارف و تملق ریخته شده بود! دهنش می گفت «خانه زادم» چشمش می گفت «کمترین شما هستم» گردنش خم می شد و راست می شد و می گفت «خادم آستان شمایم». خلاصه مثل دجال گوییا هر موی تنش زبانی داشت و از همین تعارف های هزارتا یک قاز قالب می زد. مدتی دراز سبزی ما را پاک کرد.


اول دعاگوی ساده بود بعد فراش و خادم آستانه و کم کم سگ آستانه ما شد. اول عمر ما را صد سال خواسته بود ولی دید از کیسه خلیفه می بخشد و صد سال را هزار سال کرد. درست مثل این بود که زیارتنامه ای را از بر کرده باشد و در مقابل من پس بدهد. مدتی بی مروت فرصت نداد که من دهن باز کنم هی عقب رفت و جلو آمد و لحیه جنباند و دست ها را از سینه بر چشم و از چشم بر سر نهاد و خندان و سر و گردن جنبان دعا به جان من و اولاد من و اولاد اولاد من و پدر و جد و اجدادم کرد. دلم سر رفت نزدیک بود نعره بزنم و از خود بی خود بنای راه رفتن به طرف خانه را گذاشتم زیارتنامه خوانم هم راه افتاد و هی مثل سگ تاتوله خورده دور من می گردید و خنده های نمکین تحویل داده و لیچار می بافت. کم کم مقابل در خانه رسیدم، در زدم در باز شد و داخل شدم و خیال کردم از دست یارو آسوده شده ام ولی خیر یارو هم داخل شد و در را با کمال معقولیت کلند کرده و گفت الحمدلله حالا می توانم سر راحت دو کلمه حرف بزنیم.


من هاج و واج این جنس دوپا بودم و می خواستم ببنیم از زیر کاسه چه نیم کاسه ای بیرون خواهد آمد ولی یارو یک دفعه بدون مقدمه دست از ریش ما کشید و بنا کرد به جان و عزت و دولت دودمان خاقان السلطنه دعا کردن. لب هایش مثل دندانه های آسیاب می جنبید و آرد دعا بیرون می ریخت. پیش خود گفتم شاید جنون تعارف به سرش زده باز تا وقتی که تعارف ها راجع به خودمان بود چیزی بود ولی به من چه دخلی دارد که خدا در خانه خاقان السلطنه را ببندد یا هزار سال هم نبندد...


در این فکر و خیال بودم که طرف بی چشم و رو باز یک دفعه خاقان السلطنه را کنار گذاشت و چسبید به جان فغفورالدوله رییس الوزرای وقت. این دفعه آسیاب به جای دعا و تعارف بنای نفرین و لعنت آرد کردن را گذاشت و معلوم شد همانقدر که خوش تعارف است بدفحش هم هست و چندین مرده حلاج است. بیچاره فغفورالدوله خائن شد، بی وجدان شد، بی عصمت شد چیزی نماند که نشد. معلوم شد یارو تاریخ کوچکترین وقایع زندگانی فغفورالدوله و خانواده او را از وقتی که توی خشت افتاده اند می داند و در این زمینه چه چیزها که حکایت نکرد. من دیگر اختیار از دستم رفت و فریاد زدم: «آخر ای جان من مگر سر گنجشک خورده ای؟ مگر آرواره ات لق است آخر چقدر چانه می زنی؟ دو ساعت است سرم را می خوری و نمی دانم از جانم چه می خواهی حرفت با کیست از ریش کوسه ما چه می خواهی؟ اگر مقصودی داری یالله جانت بالا بیاید والا محض رضای خدا و پیغمبر دست از گریبان ما بردار و ما را به خدا بسپار و ما هم تو را به خدا می سپاریم».


یارو همین که دید هوا پس است و کم کم حوصله من دارد به کلی سر می رود خنده بی نمکی تحویل داد و گفت: «خدا نکند سبب ملال خاطر شما شده باشم والله از بس اخلاص و ارادت خدمت شما دارم نمی دانم مطلبم را چطور ادا کنم، بله البته شما دیگر روی کمترین را پیش خاقان السلطنه سفید خواهید کرد. خاقان السلطنه خیلی مرحمت در حق شما دارد، خیر از اینها بیشتر خیلی بیشتر! من دیگر هر چه توانسته ام وظیفه ارادت را ادا کرده ام و در تعریف و تمجید شما کوتاهی نکرده ام. خواهید دید همین که صدراعظم شد چگونه حق خدمت را ادا خواهد کرد. من خدمتشان عرض کردم که آقا شیخ جعفر در هر محفل و مجلسی مداح است و خیلی امیدوارند که به همراهی شما هر چه زودتر شر این فغفورالدوله بی همه چیز خائن وطن فروش از سر مخلوق بیچاره کنده شود. خاقان السلطنه از آنهاش نیست که دوستان خود را فراموش کند و به طرفداران خود مثل فغفورالدوله علیه ما نارو بزند. اگر بدانید چه خدمتی در راه فغفورالدوله کردم تا صدر اعظم شد آن وقت دیگر مثل اینکه هیچ وقت اسم ما را هم نشنیده بود محل سگ هم به ما نگذاشت. خیر خاقان السلطنه آدم حق و حساب دانی است و عجالتا هم برای مخارج و مصارفی که پیش خواهد آمد یک جزیی وجهی فرستاده اند که پیش شما باشد و معلوم است تتمه اش هم کم کم به شما خواهد رسید دیگر امید به خدا و...»


من یک دفعه دیدم یک کیسه پول در دستم است و خودم هستم و خودم. یارو مثل از ما بهتران تا من به خود آمدم در را باز کرده و دک شده بود. در ابتدا هیچ سر در نمی آوردم که اصلا مسئله از کجا آب می خورد و این بامبول ها و دوز و کلک ها برای چیست. ولی جسته جسته حرف های یارو به یادم آمد و دستگیرم شد که کار از چه قرار است. خاقان السلطنه پا تو کفش فغفورالدوله کرده و اسم ما را هم شنیده و می خواهد اسباب چینی برای انداختن او بکند. خوب بارک الله معقول برای خودمان مردی هستیم و قاه قاه بنای خندیدن را گذاشتم. در این بین کیسه ای که در دستم بود به زمین افتاد و شکمش روی آجرفرش حیاط ترکیده و به قدر یک ده تومانی دوهزاری چرخی مثل جوجه هایی که سگ عقبشان گذاشته باشد هر کدام به یک طرف بنای چرخیدن را گذاشتند... در همین بین ناغافل در باز شد و یا اللهی شنیده شد و سر و کله حاج علی نمودار شد. همین که چشمش به دوهزاری ها افتاد لب و لوچه ای جلو آورد و گفت: «اهو، معلوم می شود حالا به جای خرده پنبه لحاف کهنه های محله تو خانه تان سکه امین السلطانی می بارد. خوب الحمدالله هر چه باشد صدای پر جبرئیل از صدای کمان حلاجی به گوش بهتر می آید. معلوم می شود دکانه را شرّش را از سرت کنده ای و پیر و کمانه را فروخته ای که پول مولی در دستگاهت پیدا می شود!»


خواستم لیچاری برایش قالب بزنم ولی گفتم نه آخر ما دست برادری به هم داده ایم و حقیقتش این است که دلم هم راضی نمی شد که اهمیت تازه خود را به نظر حاج علی جلوه ندهم و این بود که مسئله را با آب و تاب هر چه تمامتر برایش نقل کردم و گفتم حالا هم هر چه به عقلت می رسد بگو تخلف توی کار نخواهد بود. حاج علی سری تکان داد و گفت: «خوب خوب معلوم می شود کارت رونقی دارد. اولین دشت را از دست خاقان السلطنه آدمی می کنی. ولی یک نکته را فراموش کرده ام به تو بگویم و حالا نباید فراموش شود و دیگر خودت کلاهت را قاضی کن و هر طور عقلت حکم می کند همانطور عمل کن از من گفتن است و حق برادری را ادا کردن».


من خیال کردم حاج علی به چند تومان از آن پول چشم دوخته و می خواهد با این حرف ها حقه را سوار کند ولی خیر مقصود حاج علی چیز دیگری بود. گفت: «آقا شیخ جعفر بدان که هر کاری هر چه هم باشد سرمایه ای لازم دارد. از رحیم کور که سر کوچه ذرت می فروشد گرفته تا حاج حسین آقای امین الضرب هر کس که می خواهد کاری بکند و دو تا پولی در آورد باید سرمایه ای داشته باشد. سیاسی شدن هم معلوم است بی سرمایه نمی شود...»


من اینجا حرف حاج علی را بریدم و گفتم: «یعنی می خواهی بگویی سواد لازم است؟» حاج علی زیر لب تبسمی کرد و گفت: «نه سواد به چه درد مرد سیاسی می خورد. مرد سیاسی که نمی خواهد مکتب خانه باز کند.» گفتم: «پس یقین می خواهی بگویی که سررشته و کاردانی لازم است.» گفت: «ای بابا، خدا پدرت را بیامرزد. سررشته به چه کار می خورد؟ مرد سیاسی که نمی خواهد سررشته نویس بشود.» گفتم: «پس دیگر چه می خواهد؟ شاید می خواهی بگویی که مکه و کربلا و مشهد و اینها مشرّف شده باشد.» حاج علی گفت: «نه، مرد سیاسی که چاوش و حجه فروش و چاروادار نیست. مقصود من درستی است. مرد سیاسی باید درست باشد سواد و سررشته و تقدس اینها حرف است. سرمایه دکانداری مرد سیاسی درستی است و بس!» گفتم: «درست باشد یعنی مثلا به زن مردم نگاه نکند یا مثلا به بچه مردم خیانت نکند؟» گفت: «نه، این کارها چه ربطی دارد به درستی؟ درستی یعنی رشوه نگرفتن.


مرد سیاسی کسی است که رشوه نگیرد...» گفتم: «مقصودت از رشوه چیست؟ همان است که به ملاها و مجتهدها می دهند؟» گفت: «آری، در زمان های پیش فقیر و فقرا به بزرگان و اعیان و شیخ و ملا رشوه می دادند ولی از وقتی که مشروطه شده کار برعکس شده خان و خوانین و وزیر و حاکم به زیردست ها رشوه می دهند...» گفتم: «خوب، اینکه رشوه نمی شود. این مثل صدقه و زکات است. چه عیبی دارد؟...» گفت: «صدقه را در راه خدا می دهند ولی رشوه را همانطور که پیش ها هر کس می خواست به مقامی برسد هزار تومانی دو هزار تومانی به شاه و صدر اعظم مایه می گذاشت و کارش روبراه می شد امروز برای همان مقصود همان هزار تومان دو هزار تومان را به کیسه های کوچولوی پنج تومانی و ده تومانی تقسیم کرده و دم سی چهل نفر از آدم های سیاسی را دیده و به هر مقامی بخواهند می رسند و اغلب این سیاسی هایی را که می بینی کارشان شب و روز همین است حراج و مزایده.» گفتم: «پس تو می گفتی مرد سیاسی نباید رشوه بگیرد.» گفت: «بله، در اول کار رشوه نگرفتن کلید در است و همانطور که شب اگر اذن شب نداشته باشی نمی گذارند از سر چهارسو بزرگ رد بشوی، اگر رشوه گیر باشی نمی گذارند داخل شغل سیاسی گری بشوی ولی همین که پاشنه ات محکم شد آن وقت دیگر خودت هم جزو گزمه و قراول چهارسو می شوی. دیگر گزمه و قراول که اذن شب لازم ندارند.


ولی باز هم معلوم است اگر بتوانی شیوه ای بزنی که کسی نفهمد رشوه می گیری و حتا مسئله را به زن و بچه ات هم مشتبه کنی آن وقت دیگر از آن سرگنده های سیاسی ها می شوی. ولی این درجه زرنگی و حقه بودن هم کار هر کسی نیست مگر آنکه پیش از آنکه داخل شغل سیاسی گری بشوی آخوندی و ملایی و سیدی و آقایی و اینجور کارها کرده باشی والا کار حضرت فیل است که آدم طوری رشوه بگیرد که کسی نفهمد.»


خلاصه چه دردسر بدهم حرف های حاج علی خوب به گوشم فرو رفت و فهمیدم نارو را خورده ام و الان ممکن است همه جای شهر مشهور شده باشد که شیخ جعفر خوب از آب در نیامده و هنوز چشم باز نکرده است دست رشوه اینجا و آنجا دراز کرده است پیش خود گفتم آقا شیخ جعفر لایق ریش درازت! الان است که دیگر دوست و دشمن از گوشه و کنار بنای ریزه خوانی را گذاشته و می گویند این زمان پنج پنج می گیرد! باید دست و پایی کرد و دوز و کلکی چید که این دوشاهی آبرو که به هزار زحمت دست و پا کرده ایم آب جوی نشود.


از منزل بیرون آمده و راه مجلس را پیش گرفتم. به مجلس که رسیدم دیدم مردم جمعند و داد و بیداد بلند است. درست دستگیرم نشد که مسئله سر چیست همین قدر اسم «خیانت» و «حبس» و «دار» به گوشم رسید و فهمیدم باز رندان سیاسی پا تو کفش یک بیچاره ای نموده و تحریک آنها است که مردم را هار کرده است. در این بین کم کم باز دور ما را گرفتند و صلوات و سلام بلند شد و صدا پیچید که آقا شیخ جعفر می خواهد نطق بکند و تا آمدم به خود بجنبم دیدم که بلندم کردند و روی یک سکویی گذاشتند و جمعیت با دهان و چشم و گوش های باز منتظر بودند ببینند چطور آقا شیخ جعفر صدای سزای خیانتکاران را به دستشان می دهد. ما هم خودمان را از تنگ و تا نینداخته و هر جور بود به زور و زجر هفت هشت تا از آن حرف هایی که حاج علی یادمان داده بود قالب زدیم و پس از آن چند تا کلفت هم به دم «خیانتکاران وطن» بستیم و آنها را از «قهر و غضب ملی» ترسانده و لبخندی زده و گفتم: «خبر تازه این است که می خواهند مرا هم مثل خودشان خائن بکنند ولی سوراخ دعا را گم کرده اند. ما چشممان خیلی از این کیسه پول ها دیده و اگر به جای صدهزار تومان که می خواهند به زور توی گلوی ما بتپانند کرورها باشد ما را از جاده وطن پرستی خارج نمی کند».


در این موقع خیلی دلم می خواست حکایت مناسبی از وطن پرستی فرنگی ها چنانکه عادت نطق کنندگان است که می خواهند سکه کنند می دانستم به خرج عوام داده و شیرینکاری می کردم ولی چیزی نمی دانستم و هنوز هم به استادی دیگران نرسیده بودم که همانجا فورا از خودم در آوردم لهذا از این این خیال صرف نظر کرده و ناغافل از ته جیب کیسه پول خاقان السلطنه را بیرون کشیده و خطاب به کیسه یک شعر بندتنبانی بی مناسبتی که یک دفعه به خاطرم آمد انداختم و همین که مردم از دست زدن فارغ شدند هاشمی شاگرد دکانم را که در میان جمعیت از زور دست زدن غلغله ای راه انداخته بود صدا کردم و گفتم این کیسه پول را بگیر و ببر به صاحبش برسان و بگو فلانی گفت دم یک نفر وطن پرست را با این چیزها نمی شود بست! هاشمی زبان بسته تا آمد بگوید چی و چه که صدای «زنده باد شیخ جعفر»، «پاینده باد غیرت ملی» بلند شد و مردم همانطور که دور کوری را که حضرت عباس شفا داده می گیرند دور ما را گرفتند و وقتی ما به خود آمدیم که دیدیم از مجلس مبالغی به دور افتاده ایم و کم کم به کلی تنها مانده ایم. سرم هم درد گرفته بود.


خواستم چپقی بکشم دیدم در بین گیر و دار همان هایی که صدای زنده بادشان هنوز در گوشم بود به عنوان تبرک چپق و کیسه توتون و بعضی خرت و پرت دیگری را که در جیب داشتم زده اند و از همه بیشتر دلم برای یک دو سه هزاری سوخت که از سوراخ کیسه خاقان السلطنه در گوشه های جیبم انداخته... افتاده بود و می خواستم به خرج نان و آبی بزنم ولی ناگهان صدای آشنایی در پهلوی گوشم بلند شد و بدنم را لرزاند. نگاه کردم دیدم یارویی است که از جانب خاقان السلطنه پول آورده بود. خواستم چندتا فحش به خرجش بدهم و حمیت وطن پرستی خود را حالیش کنم دیدم جمعیتی که در بین نیست و حرارت بی فایده و یا به زبان سیاست چی ها «وجاهت ملی» بیجا خواهد بود و اصلا یارو هم فرصت نداد و باز قاطر بی چشم و روی تملق و چاپلوسی را با آسیای تعارف بست و ورد دیروز را از سر گرفت. تعارف که تمام شد بدون آنکه نفسی تازه کند مبلغی سلام و دعا از خاقان السلطنه به ما رساند و گفت: «امروز پای نطق شما بودم قیامت کردید البته صلاح کار را شما خودتان اینطور دیده بودید که اینجور حرف بزنید.


هر چه آن خسرو کند شیرین بُوَد! راستی استادی به خرج دادید. افلاطون عهد خود هستید. مجسمه شما را حتما از طلا خواهند ریخت الان یقینا در همه فرنگستان اسم شما بر سر هر زبان است. من یقین دارم که از مرحمت شما به همین زودیها خاقان السلطنه وزیر می می شود و از صدقه سر شما سر ما هم به کلاهی می رسد و جمعی را دعاگوی خودتان خواهید کرد.» خلاصه یارو همین طور تا دم خانه چانه زد و سبزی پاک کرد و من نمی دانستم شرّ این پرروی چاخان آپارتی را به چه حقه ای از سرم رد کنم. همین که وارد خانه شدم به عجله تمام در را بستم و تنها ماندم نفسی کشیدم و مشغول وضو گرفتن شدم که دیدم جیغ و ویغ زنم و هاشمی بلند شد. زنم می گفت: «آقا شیخ، بیا ببینم لایق ریشت این پاچه ورمالیده چه غلط ها می کند. از پولی که فرستاده ای پانزده هزارش را برداشته می گوید که مزد یک ماهم است. کسی هم گوشت را دست گربه می سپارد؟ مگر این چشم دریده را نمی شناسی؟ اگر می توانی خودت از پسش برآ...» معلوم شد هاشمی کیسه پول را که دم مجلس از من گرفته چون نفهمیده به کی و به کجا باید ببرد آورده به خانه و پانزده هزارش را هم از بابت مزد خود برداشته... خوب دیگر خدا خودش اینطور تقدیر کرده بود و ما هم رضای خدا را می خواهیم و تسلیم اراده او هستیم. ولی باز برای حفظ ظاهر دو سه توپ و تشری به دل هاشمی بستم و هاشمی هم به روی بزرگواری خود نیاورده و پانزده صاحبقران را توی جیب ریخت و جیم شد.


فردا دیگر اسم ما ورد زبانها شد. شنیدم توی بازار قسم خورده بودند که با چشم خودشان دیده اند که هزار تومان اشرفی طلا را که برایم فرستاده بودند نگاه هم نکرده بودم و حتا گفته بودند که شاه وعده داده بود که اگر پایم را از توی کفشش درآورم یک ده شش دانگی به اسمم قباله کند...


خلاصه جسته جسته برای خودمان از مشاهیر شهر شدیم حاج علی هم دو سه باری آمد و گله مندی کرد که فراموشش کرده ام محلیش نگذاشتم حساب کار خود را کرد و رفت پی کارش و بعدها شنیدم کاسب شده و دماغش چاق است و همین که شکمش سیر شده سیاست از یادش رفته است.


چند ماه بعد که دوره انتخابات رسید از طرف دموکرات و اعتدالی هر دو فرقه با چند هزار رأی منتخب شدم ولی چند ماهی که وکالت کردم دیدم کار خطرناکی است. اگرچه نان آدم توی روغن است ولی انسان باید دائم خروس جنگی باشد و هی به این و آن بپرد و پاچه خان و وزیر را بگیرد و من چون هر چه باشد چندین سال به آبرومندی زندگی کرده بودم با این ترتیب بارم بار نمی شد این بود که کم کم در این شهر نائین که از سر و صدای مرکز دور است حکومتی برای خودمان درست کردیم و دست زن و بچه مان را گرفتیم و حالا مدتی است زندگانی راحتی داریم و پسرم هم تازگی رییس معارف فارس شده و او هم خوش است و ما هم خوشیم و از شما هم خواهش دارم دیگر ما را رجُل سیاسی ندانید و نخوانید و نخواهید!



برلن، 27 جمادی الاولی 1336 قمری